امروز قرار بود مَثَلَن بهترین روز زندگیمون باشه
ولی نشد…!!
سالها بعد برای سپهر پدسگ تعریف کنید و از رشادت های باباش و سختی های روزگار براش بگید
از اینکه چه جوری دست خالی و ک../ون لخت رفت تو دل دشمن
بگید که چه جوری تک و تنها دهن مَهن سرویس می کرد و وقتی رسید به مرحله آخر
کرونا از قم رسید و ری//د به همه چی و همه چی کنسل شد.
از خود گذشتگی های مادرش رو براش تعریف کنید…مادرش اهل زندگی بود و درک میکرد شرایط رو همیشه.
سپهر جان اگه سالها بعد اینجا رو خوندی بدون که ننه بابات خیلی تلاش کردن، اونایی که تو چشمن همیشه، یه وقت موقع شام معده شون درد نگیره و خدایی نکرده گشنه نرن خونه ولی خب نشد که بشه.
پسرم بابات درسته کچل بود و اینجای سرش مو نداشت و همه فکر میکردن اسکوله.
ولی مرد بود و همه چی رو میفهمید .
بابایی حالا که برای خودت مردی شدی یادت باشه که شبای جمعه بیای بهشت زهرا و برام گل کلم بیاری.
همیشه برام جای سوال بود که چرا روی هیچ سنگ قبری گل کلم نیست
پسرم مراقب مادرت باش و سعی کن همیشه تو یخچال ماست باشه.
مادر پیرت علاقه عجیبی به ماست داره .
پسرم حرف بسیاره و وقت کم.
یادت باشه ۱۴ اسفند ۹۸ قرار بود روز بزرگی باشه ولی ….
……تف به این روزگار………
نشد.