بابام،هویج،عروس

دیشب عروسی بود …
دو نفر رفتن هم دیگه رو خوشبخت کنن …
خوش به حالشون …
ولی حیف…!
هر چی هم سن و سال بابام بود داره عروس میشه …
جنبه منبه ندارن که ….
هر چی دختر تو فک و فامیل و در و همسایه داشتیم رفتن …
اونایی هم که نرفتن هنوز فنچن …
دیشب دوباره دلم بارونی شد …
آرزو کردم کاش بابام دختر بود …
درسش که تموم میشد …
بهد یکی میومد خاستگاریش …
باباییم عروس میشد …
ناز میشد … خوشگل میشد …
منم کلی جلو ملت فیگور می گرفتم و می گفتم این بابای منه ها …
کورشه هر کی نمی تونه ببینه …
اینقدر آروزهای خوشگل داشتم براش …
ولی میدونم …
مثه قبلنی ها که آرزو می کردم درخت گیلاس حیاطمون هویج بده …
ولی نداد …
بابای منم هیچ وقت عروس نمیشه …
بازم امشب باید قبل از خواب …
بالشت رو بذارم رو صورتم تا صدام نره بیرون …
….
………………………………..
……..سهیل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *