نه تا نه

چقدر دلم براش تنگ شده …
برای اون پسر کوچولوی ۴ ساله که بزرگترین دغدغه اش این بود که یه توپ دولایه داشته باشه … فکر می کرد اگه بابا براش اون روز بستنی نخریده دیگه بدبخت ترین آدم روی زمینه  …
همیشه تفریحش این بود که وقتی با کسی میره خرید تو راه موزائیک های خیابونو بشمره …
یک ..
دو …
سه …
چهار …
پنج …
شش …
هفت …
هشت …
نه …
باه بایی … بعد نه چنده ؟!
ده …
ده … باه بایی بعد ده چنده ؟!
یازده …
باه بایی یازده یعنی چی ؟!
یعنی دوتا یک … کنار هم …
دوتا یک …
سه تا یک …
چهارتا یک …
پنج تا یک …
شش تا یک …
هفتا یک …
هشتا یک …
نه تا یک ….
باه بایی بعد نه تا یک میشه یکی دو ؟!‌…
به نظرش بعد نه تا نه دنیا تموم میشد … به نظرش بیشتر از نه تا نه دیگه هیچی نبود … واسه همین همیشه مامان و بابا رو نه تا نه دوست داشت ! …
………
…………………..
حاضر بودم همه رو نه تا نه دوست داشته باشم … اما همیشه تو ۴ سالگی بمونم…!
…………….
………………………
…….

7 thoughts on “نه تا نه

  • اکتبر 7, 2007 at 11:10 ق.ظ
    Permalink

    اشكم در اومد سهيل!
    مي بيني؟! آدم حتي وقتي تو 21 سالگي حرف از روزهاي بچگي مي زنه چقدر حرفهاش بوي صداقت و پاكي مي گيرن.
    حرفهاي روزهاي كودكي مثل خود اون روزها، رنگ دروغ ندارن!
    رنگ تهمت ندارن!
    رنگ طمع و حسادت ندارن!
    ……………
    منم دلم لك زده واسه اون دختر 3 ساله اي كه از صبح تا آخر شب تمام تفريحش اين بود كه كاست هاي ناب پدر از خوانندگان قديمي مثل شجريان، ايرج و … رو بگذاره تو ضبط صوت و بعد از فشار دادن دكمه ي ركورد شروع كنه به خوندن حسني نگو بلا بگو……..
    بعد شب كه باه بايي مي اومد تا مي خواست دعواش كنه كه چرا دختر بچه باز اين بلا رو سر كاست عزيزش آورده، با شنيدن صداي معصومش تو نوار دلش نمي اومد!
    ………………..
    چقدر حرفهام طولاني شد! بيكار بودي پسر جون ما رو پرتاب كردي به 22 سال پيش؟!!

    Reply
  • اکتبر 8, 2007 at 7:21 ب.ظ
    Permalink

    آره!!! منم همیشه کاشی ها رو می شمردم یا از روشون سعی می کردم بپرم…..برام این شده بود یک واقعیت که وقتی پامو رو خطاشون می ذارم می سوزم و می رم تو دریا!!! ( خدا وکیلی ربطش چی بود! ) ولی اون موقع ها خیلی چیزهای بی ربط برای ما ربط داشت!!! مثلا اینکه حس می کردیم تا بزرگ بشیم دنیا به آخر می رسه و ما بزرگیمونو نمی بینیم….. این همیشه دغدغه من بود!!! بدجوری منو به حوس انداختی یک پست دراین باره بنویسم!!!!
    همیشه خندان باشی آقای پدر و پسر!

    Reply
  • اکتبر 9, 2007 at 11:43 ق.ظ
    Permalink

    سلام
    با بهار موافقم
    ذات و طبيعت كودكي رو با هيچي نميشه مقايسه كرد
    كاش ذاتمون كودك مي موند اما خودمون در اين سالها بچگانه رفتار نمي كرديم

    Reply
  • اکتبر 9, 2007 at 3:41 ب.ظ
    Permalink

    چشمام از اون موقع تاحالا شیش تا شده نه، 9 تا شده!!!!!!!!!!!!
    شماره مبایل که سهله…..شماره شناسنامه، تاریخ تولد، سایز پا!!!!
    این آقا مثل اینکه خیلی بهش خوش میگذره این همه اطلاعات میده! ما هرچی سعی می کنیم گمنام بازی در بیاریم!!!!!!!
    ((:

    Reply
  • اکتبر 9, 2007 at 3:44 ب.ظ
    Permalink

    چه کامنت تو کامنت شده ها! یکی من می دم دوتا شما!

    Reply
  • اکتبر 10, 2007 at 4:20 ب.ظ
    Permalink

    salam agha soeil…kob hastiin?? to in bi computeri delmon hsabi baraon tang shoode….bale eyksh adam mitonest entekhab kone ke bozorg she ya hamon bache bemoone,,,,,,khodaish che kefi miakrdim age bache mimondima???mesle o dafe hai ke bache shodim,,,,,,hey ajab hali dad,,,,eltemase doa dar akharaye mah mobarak,,ya ali,,,,,,

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *