همه تنهایی ها با من رفیقن

شب جمعه ست …
یادش بخیر …
بابای ممد رو می گم …
هی بهش می گفت گوساله درسات رو خوب بخون …
زیادم بی ربط نمی گفتا …
میدونی …چند روز پیش تازه فهمیدم که مامان ممد شیر نداشته و باباش شیر گاو بهش میداده …
روحش شاد …
این آخرا چقدر می فهمید بنده خدا …
هی …!
یه کم که فک میکنم می ترسم …
آخه باه بایی منم چند بار سرم داد زده و بهم گفته: بزغاله شلوغ نکن …
همینه دیگه …
یکی نیست بیاد اینو درستش کنه ..
دارم کم کم دچار دو گانگی میشم …
خب آخه این ماه مانی من کجاست که بیاد و بگه خودش شیرم داده …؟!
هی …
رفیق …!
……..
…………….
…. سهیل .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *