بچگیم توپ چهل تیکه بودم
ته اون کوچه تاریکه بودم
خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم
….
خیلی سالا رو یادم نمونده
دورمم خیلی آدم نمونده
من هنوز حرف دارم با چشات ، درد و دل کم نمونده
…………
جلوی در حموم نشستم و خودمو تو آینه نگاه میکنم
تلویزیون اونور روشنه و شهاب مظفری داره میخونه
-من برم هیچ کی تنها نمیشه…
زل زدم به خودم
میرم باز به فرودگاه امام و لحظه خداحافظی
…لحظه دل کندن
…رفتن
چشمام باز خیس میشه و …
-طفلکی مادرم بعد من حتمن افسرده میشه.
جای شماها که از سر اجبار و ناخواسته مهاجرت و ترک وطنمیکنید تا ابد خالیه کنارمون داداش سهیل عزیزم….
منم بعد ۴سال برگشتم به خونه ی دلنوشته هام…. بهارانه هام. ۴ماهه…. دلم واشد از وقتی نوشتم دوباره. بیاد قدیما.ماها بدوننوشتن میمیریم.
خیلی سخته و تا کسی تو شرایطش نباشه متوجه نمیشه
من یه روزی تمام عشقم وطنم بود و تمام تلاشم این بود برای کشورم آدم موفقی باشم .
ولی انگار ما غریبه بودیم تو مملکت خودمون.
نذاشتن و نذاشتن و نذاشتن
اشکال نداره …همه چی مال خودشون.
ما میریم.