خدا کنه خواب باشه همه چیز

آخه بامرام این دیگه چی بود …
حتما یه امتحان دیگست …. هان …؟
اوکی …
قبول …
ولی می گم یه وقت نکنه ردمون کنی …
می ترسم ازت … خیلی …
عجیب می ترسم …
الآن یک ماهی هست که داری کشش میدی …
هی داریم به خودمون روحیه می دیم … هی داریم فکرای بد رو از خودمون دور می کنیم …
ولی این دل لامذهب که این چیزا حالیش نیست ….
نمی فهمه هیچی….همین جوری شورمیزنه  …
آخه من بیام چی بگم دیگه….
نکن …
نکن با ما این کارو …
باشه …؟
…………..
………………………….
پ.ن: بامرام….. شفای مریضا یادت نره فقط…

87 تموم شد

فقط 3 ساعت دیگه تا 88 …
87 …
سختی و غربت و کار و دلتنگی و خنده و شادی و آدمای جدید و همه همه چی داشت …
اما پر از موفقیت بود برام …
راضی بودم از خودم …
خوشحالم و خدا رو شکر میکنم …
اما 88 …
باید با تجربه و نیروی بیشتری ادامه بدم …
امیدوارم همه سال خوب و پر از موفقیت و تلاش و پشتکار و سلامتی داشته باشن …
فقط یادمون باشه که زندگی خیلی زود می گذره …
و فرصتمون کم …
……….
………………. من و بابا سهیل .

 

آخرین حرف

آخرین پنج شنبه سال …
یاد گذشته ها میوفتیم یه هو …
یاد آدمایی که دیگه پیشمون نیستن ….
هل می شیم …
می پریم پشت فرمون و میریم بهشت زهرا ….
اینقدر جو گیر و تحت تاثیر قرار می گیریم ….
که نرسیده تصادف می کنیم و با یه حرکت حرفه ای..! ماشین چپ می کنیم ….
و آخر خدا رو شکر می کنیم که همه سالم هستن و مشکل خاصی جز ترکیدن ماشین پیش نیومده ….
بهله …
به همین سادگی به همین خوشمزه گی …
……………..
……………………….
………
پ.ن : بنده خدا صاب ماشین که نقشه داشت ماشینش رو ارتقاء بده ….
پ.ن : پسر عمه

یادت هست؟

فک کنم امشب …
سالگرد اولین گناهم بود …
و تو نیامدی و من به تنهایی کابوسش را می بینم …
میدونم ….خدا هنوز از اون بالا مهربونی میکنه …
راستی خبر داری …
که چقدر منتظر ماندم …
من دم رفتن گریه نکردم رو یادت هست …؟
فقط چشامو بستم که نبینم …
اما خوابم برد …
امشب درست 3 ساله که هنوز بیدار نشدم …
و تو …
و تو …
آه که تو چقدر احمق بودی رفیق …
………
…………………
…………