دست و دل سرد

پاییز که میاد هوا سرد میشه …
خوشم نمیاد از سرد شدن …
دیگه بستنیای پارک ملت به آدم نمی چسبه …
باید بری سمبوسه فلفلیه داغ بخوری تا گرم شی …
ولی گرم نمیشی که …
فقط دهنت میسوزه …
باید دستت رو بکنی تو جیبت …
تازه میفهمم که باباییم چرا میگه مرد باید دستش تو جیب خودش باشه …
آخه اگه دستش تو جیبش نباشه ، یخ میکنه …
بد مجبور میشه بره دست یکی دیگه رو بگیره تا گرم شه …!!!
یا دستش رو بکنه تو جیب یکی دیگه …!
نمیدونم …
من که دستم تو جیب خودمه و دست کسی رو هم نمی گیرم و تو جیب کسی هم دست نمیکنم …
ولی هی …
از دست این دل صاب مرده …
دیگه امونمو بریده …
دم به دی- قه تنگ میشه … میگیره … هوایی میشه … ابری میشه … بارونی میشه …
خب من چی کار کنم … هر وقت پاییز میاد دلم شروع میکنه به لرزیدن …
نمیدونم چرا …
شاید دل آدما هم مثه پاییز شده  
یا شایدم هوای دلشون مثه هوای پاییز سرد …!
آخه اولش کلی داغن و بهدش یهو سرد میشن …
چن بار خواستم دلم رو هم بکنم تو جیبم …
ولی میترسم یکی دستش رو بکنه تو جیبم و بدزدتش …!
منم بیوفتم دنبالش و اونم دلم رو پرت کنه یه گوشه و بشکنه …!
گیج شدم …
خل شدم …
یادم نیست باباییم چیزی بهم گفت یا نه …
اون فقط گفت مرد باید دستش تو جیب خودش باشه …
نگفت مرد باید دستکش دستش کنه …
تازه اگه یه خانوم بود چی …؟
خب حتما میتونه دستشو تو جیبش نکنه و دست یکی دیگه رو بگیره تا گرم شه …
خوش به حالشون …
باباییم میگه …
آدمی که دستش یخ کنه …
دلشم …
یخ میکنه …………….
…………….
…………………
……………………..سهیل.