36

بخیر …
یادش …
دست تو دست هم …
زیر نم نم بارون …
قدم میزدیم تو کوچه پس کوچه های خیال …
فک کنم پاییز بود …
من هنوز پشت لبم سبز نشده بود و …
تو هم هنوز قدت به طاقچه خونتون نرسیده بود …
باد میومد …
برگای درختا انگار می رقصیدن زیر پاهامون …
مانند آهویی زیبا می دویدی و من به دنبال تو مثل صیادی در پی شکار …
قایم بوشک بازی کردیم …
تو چشم گذاشتی و من قایم شدم و زودی پیدام کردی …
تو زرنگ تر از من بودی همیشه …!
نوبت من شد …
چشمام رو بستم و تو قایم شدی …
1…
2…
3…
اومدم…..!
دنبالت گشتم …
گشتم و سیبیلام در اومد …
گشتم و موهام ریخت …
گشتم و پیدات کردم …
خوشحال بودم …
فک کنم خوشحال نشدی و یا شایدم نشناختی منو …
ولی پدر سوخته چه قدی کشیده بودیا …
راستی دستات …!
وقتی که قایم شدی چیزی تو انگشت یکی مونده به آخر دست چپت نبود ….
ولی …!
….
………..
هه …!
بخیر…
یادش …
………………
……………………………..
…..سهیل .

14 thoughts on “36

  • سپتامبر 9, 2010 at 4:23 ب.ظ
    Permalink

    خيلي زيبا بود…..خيلي! اما…
    دلم گرفت! 🙁
    روزگار عجيب بي رحمه سهيل، مي دوني؟!
    مدتيه كه به سنگ دلي اش پي برده ام!
    …………..
    راستي عيدت مبارك داداشي گلم!
    ممنونم كه هميشه به يادم هستي و كلي بهم انرژي مي دي :=
    اميدوارم نماز روزه هات قبول باشه و تعطيلات هم حسااااااااابي خوش بگذره! :love:
    شاد باشي مهندس! 8)

    Reply
  • سپتامبر 10, 2010 at 1:24 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشی سهیل…چطوری؟!خوبی؟! :m: ماه رمضون خوب بود؟امیدوارم حسابی فیض برده باشی از این ماه عزیز. :y: امیدوارم همه مون تو این ماه یک قدم به خدا نزدیکتر شده باشیم……
    امیدوارم توی زندگی روزهای تاریکت زود بگذره و روشنی همیشگی بشه برات….و خدا رو هرگز تو زندگی از یاد نبری :y: و شاد باشی. 😕

    Reply
  • سپتامبر 10, 2010 at 1:27 ق.ظ
    Permalink

    راستی یادم رفت…می خواستم عید رو تبریک بگم :d :y: و اینکه خوش بگذره!:ی

    Reply
  • سپتامبر 10, 2010 at 11:55 ب.ظ
    Permalink

    سلام داداشی. مرسی اومدی پیشم. اگه از احوالات دندونم بخوای بیچاره درد میکنه اما خیلی بهتره… داداشی الان حال ندارم مطلب بخونم بعد میام میخونم نظر میدم. ببخشیناااااااااااااااااااااااااااااا…. دوست دارم هوارتاااا :love: 😀 :a: :y:

    Reply
  • سپتامبر 11, 2010 at 3:27 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشی….دلم برات خیلی تنگ شده…ای دی اس الم وصل شده…دیگه تندتندسرت میزنم…شرمنده این همه مدت نیومدم….ولی همیشه به یادت بودم…متنتم دلموغم دارکرد…قشنگ بود…ولی حس بدی بهم دس داد..حس غربت..تنهایی…امیدوارم دل تواینجوری نباشه….فدای ت…دوستت دارم… :love: :love:

    Reply
  • سپتامبر 12, 2010 at 6:09 ق.ظ
    Permalink

    🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁 🙁
    خیلی بی معرفتی//
    تو دیگه داداش من نیستی…

    Reply
    • سپتامبر 13, 2010 at 1:41 ب.ظ
      Permalink

      چرا …..؟

      Reply
      • سپتامبر 14, 2010 at 4:18 ق.ظ
        Permalink

        omدخودت می دونی چرا 😡

        Reply
  • سپتامبر 12, 2010 at 6:10 ق.ظ
    Permalink

    خداحافظ داداشی سهیل/ 🙁

    Reply
  • سپتامبر 17, 2010 at 10:27 ق.ظ
    Permalink

    سلام سهيلم!
    خوبي داداشي؟!
    دلم برات تنگ شده خيلي…
    حتما حسابي درگير كاري كه آپ نكرده اي.
    قربون داداشي ام برم كه واسه خودش مهندسي شده. :love:
    خواستم بدوني هميشه به يادت هستم و خيلي دوستت دارم.
    مواظب خودت باش مهربونم. :y:

    Reply
  • سپتامبر 17, 2010 at 10:28 ق.ظ
    Permalink

    به دستهاي سبز و عزيز خدا مي سپارمت……

    Reply
  • سپتامبر 20, 2010 at 12:46 ق.ظ
    Permalink

    salammm matalabe jalebi darin makhsosan in post khoshhal misham ke be man ham sar bezanid va rade patono vasam ja bezaridddd :love: :d

    Reply
  • سپتامبر 20, 2010 at 1:55 ق.ظ
    Permalink

    salam dadashi.
    khofiiiii
    nashnakhti?
    man dash zarmikh.
    bema ham ye sari bezan.khoshhal misham.
    ghorbanat…. ……… …./.
    zarmikh 😕

    Reply
  • سپتامبر 21, 2010 at 7:54 ب.ظ
    Permalink

    😐

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *