آتیش بازی

با تموم سر و صداش …
با تموم آتیش و نارنجک و ترقه هاش …
با تموم تدابیر و دستورات جناب رادانش …
با تموم بزن برقص و مستی و شنگولیش ….
با تموم آجیل و قاشق زنی و شب نشینی هاش …
چهارشبه سوری 86 هم …
با تموم خاطره هاش …
تموم شد …
…..
……………….
…..

Liberty

شاهد بودیم ملت همیشه در صحنه….!
همه …
دادن …
رای …!
و به لطف این ملت …
مجلس هشتم پر شور تر از مجلس هفتم …
و دیگر از اعتیاد و گرانی و بی کاری و ترافیک و تورم و دزدی و اختلاس خبری نخواهد بود …
و همش عشق و صفا و انرژی هسته ای ….
..
…………..!!!!

 

Perpetuate

 اما نه …
هنوز خیلی مونده …
ولی خب …
خیلی از این خیلی ها ، خیلی خیلی زود گذشت …
میگم مهندس به نظرت تا کجا …؟! تا کی …؟! واسه چی اصن …!؟
فایده ای هم مگه داره …؟!
آخرش چی …؟!؟؟؟
وقتی تو رو واسه چیزی که قراره بشی میخوان …
اون وقت تو …
….!!
آخه چی بگم من …
بی خیال بابا …
عادت کردیم به بازیای روزگار ….
نمیدونم چرا چند وقته حس می کنم که دارم به آخراش میرسم …
اما نه …
هنوز خیلی مونده …
ولی خب …
خیلی از این خیلی ها ، خیلی خیلی زود گذشت ….
آره مهندس …
خیلی زود گذشت ….
…………………
……
……………..

 

سهم من

از وقتی درخت گیلاس حیاطمون خشک شد …
باه بایی دلش غربت زده شده …
دلش گرفته …
شما شاید ندونین…
مردا زیاد دلشون می گیره ، ولی خب به روشون نمیارن …
البته فقط مردا که نه…..همه آدم بزرگا…
آخه اونا…
مثل من و تو نیستن که بشه دلشون رو با این بستنی بلندای جلو پارک ملت و قایق دوچرخه ای خوش کرد…..
مثل من و تو نمیتونن هر وقت درد دارن داد بزنن و اشک بریزن تا آروم بشن….
مثل من و تو نیستن که هنوز معنی دروغ و ریا و حسادت و کینه و غرور را نمی فهمیم….
اذیت نکن ممد …
دل دردیام رو دارم می نویسم دیگه …..
بی شعور نحس…
بذار باه باییم بیاد میگم با کمربند سیاهه ، کبودت کنه…
اصن حالا که اینجور شد لوت میدم و به همه میگم …
میگم که الانی از این شلوار دخترونه ها هست که یه پاچه بیشتر نداره و آدم باید دو تا پاشو بکنه تو همون پاچه ، پوشیدی ….
تازه سه روز هست که میپوشه …
از همون روزی که اینجاشو خوشگل کرده بود و همه رفته بودیم تماشا این شلواره پاش بود…
تازشم اصن از کجا معلوم اینجاش خوشگل شده باشه…من که ندیدم …
با اون وضعی که ممد اونروزی داشت و هی آه و ناله می کرد، من فکر نکنم دیگه چیزی از اینجاش مونده باشه…
همینه دیگه …. مردانگی دارد درد ….
چیه بغض کردی….بچه ننه…
میخوای چوقولیمو پیش آقای قصابت هم بکنی …خب بکن …..
من که ازش نمی ترسم…..یعنی میترسم ها…اما یه ذره….اونم فقط از سبیلش…
وای…..
چه بامزه …
وقتی لب ور میچینی لپات گل میندازه …
بذار آینه بیارم خودتو ببینی…
….نگاه کن…
راستی….
نکنه تو هم تو دلت هوای زیارت آقاست…
آره ممد…؟
دلت راحت…
آقا طلبیده…
که آوردنت خونه ما…
آخه خونه ما کربلاست…..
پر از مصیبت…
دیواراشو نگاه نکن که با حافظ پر شدن….
رو دیوارا غزل نوشتیم….که مرثیه ها دِقِمون ندن…
تو رو خدا اشکهاشو نگاه کن…
آخه بچه تو ناسلامتی پسر قصاب محلی…پس فردا باید بری جای آقات وایسی…
هر روز به سلامتی بازگشت حاج آقاها از اونور دنیا گوسفند باید قربونی کنی…
قربونی….
قربون دل خودمون برم…
که طاقت نداریم سر ببریم….
بذار سرمون رو ببرن…
قربونی بودن هم کار هر کسی نیست….!!!
قربونی بودن دل می خواد … جیگر می خواد …. مردشو می خواد ….
چی می گفتم…
اصن یادن رفت…
آهان….
از درخت گیلاس می گفتم…
درخت گیلاس….
کی میگه درختا احساس دارن…همه چی رو می فهمن…؟!
همش دروغه … همش کشکه …
از اول بهار هر روز که باغچه رو آب میدادم هی تو گوش درختمون خوندم که باه باییم داره موهاش میریزه ….لااقل یه امسال رو غیرت کنه بهمون هویج بده…
اما نداد که نداد…
از سر لجبازی بود یا چیزه دیگه ، نمیدونم…
آخرشم خشک شد و باه باییمونم کچل …
هی روزگار …
چرا اینقدر زود میگذری از همه چیز …؟
پس سهم من چی میشه …؟!
…………………………………………………..
…………………………………………………..
دعای شب دوشنبه:
خدایا ….
اون روزایی که توش زیاد غصه می خورم….شباش بیا به خوابم…
حرف بزن با من … حرف بزن با من …
به من دلداری بده…به من نوازش برسون….
با همه نداریهام ، با همه آرزوهام ….
با من مهربون باش.
………….
……………………………
……….. سهیل .

خالی شدم رفت

والنتاین خر است …
این جمله رو تو دفتر خاطرات پر از خالیم می نویسم …
………..
با چشمایی اشکالود داخل کمد نشسته ام….
و به قلبهایی که قرمزیشان در تاریکی کمد گم شده خیره شده ام …
من از قلبها هیچ توقعی نداشته ام …
حتی از مغازه قلب فروشی ….
اگه یه روزی من معتاد شدم تقصیر ماه مان بزرگ نیز نیست…
چرا که اگر او با قلب قرمز من سفره را پاک می کند از ندانستن است …
ماه مان بزرگ معنی ابر را می داند ولی معنی این قلبهای رنگ شده ابر شده را نه …
معنی والنتاین را نیز ….
لعنت به تو …
که مرا رسوا کرده ای …
درست از روزی که متولد شده ای …
من دریافته ام که هیچگاه عاشق نبوده ام …
زیرا هر قلب قرمزی که خریده ام روی دستم مانده ….
و هر حرف عاشقانه ای که از دفتر خاطرات باه بایی حفظ کرده ام ، بر دلم مانده….
این…..منٍ بی عشق است که مانده….
هرچه بزرگتر می شوم عاشقی سخت تر می شود …
یاد آن روزها که با یک فرفره و بادبادک عاشقیت داشتم به خیر….
همراه با هم می چرخیدیم و پرواز می کردیم….
عشق را زندگی می کردیم…
ولی تو آمدی و همه آن خوشیها و خوبیها رفت…
عیبی ندارد…
به قول بهار ، خدا از والنتاین هم بزرگتر است….
من همیشه فکر می کردم خدایی که در امامزاده صالح جا بشود بزرگ نیست…
ولی بهار راست می گوید …
وقتی عشق با آنهمه بزرگی در قلبهای  کوچک ما جا بگیرد ….
حتما خدا در امامزاده صالح هم جا می گیرد …
…….
………………………..
……. سهیل .

ولنتاین

کی به ما وفا کرده که ما بهش وفا کنیم …؟
قد تمام عشقای عالم ، عاشقی کردیم …
آخه کیه قدر عاشقی بدونه…
این روز ولنتینشم شده قوز بالا قوز ….
یعنی هم آدم باید کادو بخره ، هم این که نمیدونه برای کی بخره …
آخه من با خیلیا عاشقیت داشتم و خیلیا عاشقم شدن  
با خانم صد و هیجده که هزار بار به من گفت…جانم….با اینکه هیچوقت منو ندیده بود…
با خانم لیلا که عکسش پشت قاب عکاسی چهره نما به من لبخند زد …
با پوستر فردین که هرجای اتاقم بودم باز منو نگاه کرد….خیره خیره……بدون پلک زدن…
با خانم ریل پلیر که هر ماه برایم ایمیلهای عاشقانه فرستاد….
با باه باییم که به من گفت : دیگه جز تو کسی رو برای دوست داشتن ندارم….
با ممد قاسمی که تا حالا دوبار به خاطر من فلک شده….
منم عوضش یه بار تو گل کوچیک به خودمون گل زدم که اونها برنده بشن….
با دختر زینت خانوم که همیشه می گفت از من بدش میاد ولی اونروز که با دوچرخم از تپه شنی افتادم اومد منو تکوند…..
با همه کسایی که منو برای یک لحظه هم که شده دوست داشتند….
با همه کسایی که گاهی دلشون برای من تنگ شده بود …
ولی چه فایده …
کی به ما وفا کرد تو عاشقیت که ما بهش وفا کنیم …
ممد میگه آدما مگه سگن که وفا داشته باشن …
این روزا دلم زود زود می گیره …
می خوام بشینم و دل دردیام رو بگم …
اما …
……..
ولنتاین امسال هم بدون قلب و عروسک و شوکولات …
گذشت …
…….
………………….
….. سهیل .