بهار …
درست میشه همه چی …
برات دعا می کنم …
تو مواظب خودت باش …
خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست …
درست میشه ایشالله همه چی …
بخند آبجی گلم …
…..
……..
Author: mahzadeh
JUBILATION
دیشب خونه زینت خانومینا جشن بود …
عروسی دختر بزرگش بود …
رفتم رو پشت بوم و کلی دست و پا و سوت زدم و خوشحالی کردم که زینت خانوم شاکی شد و گفت: الآن زنگ میزنم صده و ده که بیان ببرنت پیش خفاش شب ….
خب من از همین جا اگه زینت خانوم سایت رو میخونه عذر خواهی میکنم ….
به جون باه بایی نمیدونستم شما تو محل آبرو دارین …
تازه الآن ماه مان بزرگ برام تعریف کرد …
بهشدم من که امتحانام تموم شده و سرگرمی ندارم …
ماه مان بزرگ هم اجازه نمیده برم دوچرخه همسایه سواری …
دلم می گیره میام رو پشت بوم …
کاره بدی که نمی کنم …
برم سیگاری بشم خوبه …!؟
برم به دختر مردم شماره بدم خوبه …!؟
برم لات و بی سر و پا بشم شما خوشت میاد …؟!
بهله …
من در آخر حرفام میخوام از چهار نفر تشکر کنم …
اول از خدا که همچین انسان با شخصیتی رو خلق کرد …
دوم از ماه مان بزرگ که مرا خوب و درست به بار نشاند تا در اینجور مواقعیتها حسودیم نیاید …
سوم از ممد قاسمی که به من گفت اگه یه قاشق مرباخوری ادکلن هوگو بخوری بوی سیگارت هضم می شود …
و چهارم از زینت خانومینا که مرا خیلی نصیحت کرد و به صورت مهربانانه ای گفت پسرم ، جشن و شادی و اینجور قرتی بازیا ، در شان تو پسر بی شعور بی جنبه نمی باشد …
………
………………….
…….. سهیل .
Scarecrow

جاده …
مزرعه …
مترسک …
هه …!
یاد تو افتادم …
یاد رفاقتمون …
درست عین تو می خندید …
کلاغا دورش جمع شده بودن و تو چشاش نوک میزدن …
از این ور جاده برات دست تکون دادم …
از این که شاید کلاغا از رو شونت بپرن ….
هیچ عکس العملی نشون ندادی ….
همون لبخند بود، فقط …!!
نخواستم دیگه مزاحم بشم …
تورو با رفیقات تنها گذاشتم و …
رفتم به طرف مقصدم …
………
………….
….
MEMOIRS
ببین اعظم …
گوش کن …
خواهش می کنم …
اعظم …
اعظم به خدا من معتاد نیستم …
من به خاطر تو 4 روزه سیگارم نکشیدم …!!
اعظم من تو رو دوست دارم …
به خدا من …
معتاد نیستم …
اعظم گوش کن …
……………….
……. و صدای گریه …
………………
چند روزی از اون شب میگذره …
هم خدا میدونست …
هم من که شاهد بودیم …
و هم اعظم …
اما حیف که خودش نمی دونست یکی دیگه هم بد بخت شده و …
شاید چاره ای …
جز برگشتن …
نداره …!!!
………………………
پ.ن:این هم اضافه شد به خاطرات …
…………..
………………..
……..
Roam Again
بهله …
مردانگی دارد درد …
اینو باه بایی میگه …
البته واقعاً هم درد داره …
آخه یه پسر بچه که تازه به دنیا میاد …
چرا باید برای مردونگیش از همون اول …
کلی درد تحمل کنه …
…..؟!
……………..؟!؟
خب درد داره دیگه …
حالا تو هی بگرد …!
دنبال حال و حولش …
……
……………..
…… سهیل .
یه دونه ای …!
یه ستاره داره چشمک میزنه …
از آسمون …
تازه فهمیدم …
خدا هم …
تاب بازی دوس داره …
خیلی هم مرده …
به خودش قسم که یه دونست …
آره دیشب …
ولی امروز …
میدونم که قبول میشه …
رضا رو میگم …
رفیقمون ارشد بخونه …
ما هم حال می کنیم …
فک کنم یه دو ، سه ساعت دیگه کنکور تموم شه …
داش رضا …
خسته نباشی رفیق …
……….
……………………
پ.ن : بهار …. بالایی و پائینی نداره …
وقتی که میبینی پدر داره هر روز پیر تر میشه …
وقتی چین و چورک صورت مادر هر روز بیشتر میشه …
اون وقت تو هم…
مثل من …
میشی …
…!!
عزیز ارزش داری
دیدن خیلی چیزا سخته …
گریه نکن عزیز …
میدونم … ارزشت رو میفهمم …
ای کاش میتونستم مثل تو دلمو با اشکام خالی کنم …
ولی حیف …
میگن هر چقدر هم مرد باشی ، زندگی از تو نامردتره …
این نامردیه …
این که محبت رو می بینی … فداکاری رو می بینی … از خود گذشتگی رو می بینی ….
اما نمی تونی کاری بکنی …
میگم تا حالا شده از محبت و فداکاری و عشق و گذشت کسی از خودت بدت بیاد ….؟!!
من الآن اینجوریم …
گریه نکن عزیز …
دیدن اشکای تو برام خیلی سخته به خدا …
آره …
بدم میاد …
از خودم …
ولی بدون …
برای شکست روزگار ، باید نامرد بود …
شیرینی بوسه و حس کردن قلب آدما خیلی راحته …
خیلی …
اما نه برای من …
عزیز …این جسارت های منو ببخش …
بیین ….
ببین …دونه دونه داره سفیداش بیشتر میشه ….
بهش میگن بازی روزگار …
نمیدونم ….
اما …
بازم میگم ….
جسارت کردم …
تو ببخش …
………………………..
………….
…….
Look
نگاه کن …
….
می بینی …؟!؟
به این میگن امنیت اجتماعی …
خودت …
امنیت رو ببین …
فکر کردن نمی خواد …
فقط یه نفس عمیق بکش …
تو سکوت دلت فریاد بزن …
بگو …
بگو ما …
بگو ما امنیت داریم …
ما …
ما …
…. فقط ما …
البته …
اگه مائی هنوزم هست …



…………………………..
…………………
………
ماشق
بوی بارون رو دوست دارم …
امروز آسمون دل خدا ابری بود و می بارید …
ولی آسمون دل من صاف بود و آفتابی …
لباسامو پوشیدم …
با یه عینک آفتابی …
رفتم زیر آسمون دل …
خدا مهربونی می کرد …
همه چی زیبا بود …
از هر کوچه که گذر می کردم گویا برایم پر بود از یک دنیا خاطره …
خاطرات کودکی …
نوجوانی …
و …
به کوچه ای رسیدم که برایم غریب بود …
به دنبال یه آشنا گشتم …
از هر کسی سراغ گرفتم …
عجیب بود …
همه از یکی صحبت می کردن …
……. پری .
می گفتن اینجایی نیست …
دلش مثل دریا آبیه و بی کران و بی نهایت …
شبای اتاقش پر از ستاره ست …
روزهاش پر از عشق یاسمین و بوی اقاقی …
می گفتن ماشقه …
…… پرسیدم پری …؟!
خونه ای بهم نشون دادن …
خونه ای که با سه سوت هم پیدا نمی شد …
جلو رفتم و در زدم …
در باز بود …
ولی گویا کسی نبود …
وارد شدم …
…
همه چی آشنا بود …
یه آشنای قدیمی …
پری …
…… پری ……
تازه شناختم …
آره خودش بود …
نمیدونم چی شد …
یهو دلم گرفت …
نتونستم تحمل کنم …
اومدم بیرون …
رفتم و گوشه ای نشستم …
عینکم رو برداشتم …
دیگه آفتاب نبود …
بوی بارون میومد ….
…..
……………………….
….. سهیل .
BISCUIT
فک کن …
…….
تو یه لحظه …
تمام لذتهای مشروع و نامشروع دنیا …
یهو بریزه تو دامنت و …
با یه نصف بیسکویت خلاصه بشه …
خب این حق آدماست …
یکی با دوغ …
یکی با پول …
یکی با دوست دخترش …
یکی هم با یه نصف بیسکویت ، مثل دیشب تو اتوبان همت …
حال میکنه …
….
………………
……. سهیل .