من از دست خدا هم گله دارم

نمیدونم چه حالیه…
با اینکه روز ولنتاین برای من تموم شده ست ….
اما من باز دوست دارم با یکی عاشقیت داشته باشم …
با اینکه شبهای کریسمس هم تموم شدن …
اما من باز دوست دارم شبا آرزوهامو بکنم تو جوراب و بذارم بالا سر تختم …
که تا صبح نشده برآورده بشن…
با اینکه دیگه دوره جاهلها و جوونمردها هم تموم شده….
ولی من باز دوست دارم رو دیوار اتاقم عسک جهان پهلوان ، ژان وارژان باشه….
با اینکه همیشه قصه علاءالدین و چراغ جادو رو به خوبی و خوشی تموم میشه….
اما من باز از علاء الدین قصه ها گله دارم …
که حتی یه بار هم از غول چراغ جادو نپرسید که آرزوت چیه…؟
من از خیلیها گله دارم …
من از همه کسانی که برای گدایی ،آکاردئون می زنند گله دارم …
من از دوربین عکاسیم گله دارم …
که حتی یه عکس از من و باه باییم و ماه مانیم در کنار هم نگرفته اند …
من از همه گربه های شهرمون گله دارم …
اسم فنچم رو که گذاشتم گرگی….
دیگه خیالم راحت بود گربه ها ازش میترسن و کاری به کارش ندارن …
اما اونها بی رحمانه پا روی اسم گرگی و دل من گذاشتن …
و فقط پرهای خونیش برام موند … 
من از ماه مان بزرگ گله دارم….
که یه عمر نشست سر سفره غصه های من و سهم منو خورد …
اما اون شب که من سهم پلو قیمه مو با هزار زحمت ریختم تو جیب کتم ، بردم براش….نخورد…!
من از آقای تکیه دار گله دارم …
چون از چشمهام نخوند که ما تو خونه مریض داریم …
منم روم نشد بگم …
من از آقا گله دارم …
با اینکه پارسال از شب اول تا شام غریبان خیلی به خاطر فداکاریهاش گریه کردم….
ولی آقا نیومد به خوابم …
دوچرخمو هم با معجزه تعمیر نکرد …
من از دختر زینت خانوم گله دارم …
این همه تو کوچه هواشو داشتم که پسرای محل بهش چب نیگا نکنن …
بهد خودش رفته با پسر آقای سوپر مارکتی دوست شده …
من از خدا هم گله دارم….
به خاطر سرنوشتی که برام نوشته …
نمیخوام بگم اشتباه نوشته …
اما خب…..خرچنگ قورباغه که نوشته …
آقای فارسی اونهایی که دیکته شونو بدخط می نویسنو هم فلک می کنه …
ولی نمیدونم چرا خدا رو فلک نمیکنه …
نمیدونم چه حالیه …
چند روز دیگه تا سال تحویل بیشتر نمونده …
و من…..
با اینکه از خدا گله دارم…
با اینکه میدونم روزهای خوب خدا همه تموم شدن …
اما باز دوست دارم خوبی های خدا رو تو روزهاش پیدا کنم …
تو روزهای جدیدش …
توی سال نوش …
میدونم سال جدید برای من سال خوبیه …
…………
……………..
….. سهیل .

عاشقتم

بذار بزرگ شم 
اونوقت میام باهات دوست میشم …
یه کاری می کنم بهم عادت کنی …
عاشقم که شدی …
دیوونم که شدی …
خرابم که شدی …
میرم با یکی دیگه دوست میشم …
تو تنها میشی …
شیکست می خوری …
افسردگی می گیری …
دیگه با هیج کس دوست نمیشی …
به همه پسرا بد بین میشی …
گوشه گیر میشی …
اینقدر غم و غصه می خوری تا دق می کنی …
منم به همه آرزوهام می رسم …
خوشبخت میشم …
…..
Ok …!؟
…….
……….
….. سهیل .

پنجره

از وقتی قدم رسیده به طاقچه مسوولیتم خیلی سنگین شده …
باید ساعت رو یه جوری کوک کنم که صبح زود زنگ نزنه بدخواب شیم …
باید ظهرها جانماز رو پهن کنم گوشه دیوار…
شبا هم مفاتیح سبزه و دستمال سفیده رو برای ماه مان بزرگ ببرم …
که از رو مفاتیح دعام کنه …
با دستمال هم اشکها و دماغش رو پاک کنه …
میبینی چقدر کار ریخته …
رو سر من بدبخت سرسخت …
خب رسم زندگی همینه دیگه …
هرچی میگذره سخت تر میشه …
چقدر خوش گذشت اون روزا که تازه قدم رسیده بود به پنجره …
چقدر زود گذشت …
پنجره یه خوبی که داشت اینکه همه چی توش معلوم بود …
حتی چیزهایی که معمولی نیستن …
هر شب جمعه …
ماه مانیم میومد پشت پنجره …
نیگام میکرد …
دلم بیقرار میشد …
برام بوس میفرستاد …
دلم میرفت به هواش …
گرمی لبهاشو هیچوقت روی گونه هام حس نکردم …
اما از شرم نگاهش صورتم همیشه داغ بود …
داغ ….
به داغی زخمهای دلم …
امان از دست این آقای مهندس …
درسته…خونمون رو ساخته….دستش هم درد نکنه…
اما چرا اینقد دیوار …
چرا اونهمه سقف …
ما پنجره دوست داشتیم …
یه دیوار بسمون بود …
اونم برای اینکه فاصله ای باشه بین ما و شما …
…..
بگذریم…
داشتم از قدم میگفتم که رسیده به طاقچه …
اما من دوست دارم قدم بازم بلند بشه …
یعنی هم دوست دارم هم میترسم …
دوست دارم…چون به خدا که تو آسمونهاست نزدیک میشم …
اما میترسم …
میترسم قدم انقدر بلند بشه که از پنجره هم بالا بزنم ….
بعدنی دیگه نتونم توشو نگاه کنم …
نمیدونم …
شاید همین الانه هم قدم از پنجره رد شده باشه …
آخه چند وقتیه ماه مانیم قد و بالای منو میبینه و من ، چشمام به دیواره …
هی ….
ای فلک …
آخه چی میشد ادیسون هیچوقت دیوار رو اختراع نمیکرد …
و خدا …
هم …
فراغ را….
…………
……………………
……. سهیل .

سوراخ …!

این اصن خنده دار نیست …
من تو اتاقم یه پنجره دارم …
خب …
این پنجره اتاقم یه پرده داره که یه گوشش رو سوراخ کردم …
بعضی وقتا از این لا ، از این سوراخی که گوشه پرده اتاقم هست خدا رو تماشا میکنم و باهاش از این لا حرف میزنم …
اسمشو گذاشتم سوراخ دعا …
تا حالا چیزای زیادی به طرف آسمون پرتاب شده …
مقداری آرزو ، مقداری داد و بیداد، یه عالمه غر و گریه و ناله و غیره و ذالک …
گاهی که جو گیر ارتباطات سوراخ دعایی خودم میشم یه هو به خودم میام و میبینم دستامو گرفتم اونوری و دارم بلند بلند چیزایی رو میگم که …
خب به هر حال نباید گفته بشه…!
حالا این که خوبه …!
از همه تابلو تر اون موقعیه که میبینم سرکار خانم دختر همسایه دم پنجره مشرف به اتاق من مشغول سیگار کشیدن و تماشای کمیک عاشقانه و صامت منه..!
و من منتظر میشم تا فردای اون روز موبایلم زنگ بخوره و …
خب اینم یه جورشه..!
به هر حال یه چیزایی رو ….
هیچ وقت ….
نمیشه انکار کرد …!!!
……..
…..
…………….

سفر

رفتم بلیط بگیرم …
آقاهه میگه چند نفر …
میگم : یه نفر ….
لبخند میزنه و میگه: …
پس کی میخواد این یک نفر بشه دو نفر …
نیگاش می کنم و هیچی نمی گم …
میگه: سفر بی همسفر نمیشه …
میگم : آخه کو همسفر …
اشاره میکنه به اونور خیابون …
خندم میگره …
میگم :آدم که نمیتونه با هر کسی همسفر بشه … اونم با اینا …!!
نه خدایی کجام شبیه ایناست …
می خنده …
میگه : خب آخرش که چی …
میگم وایسا …
زنگ زدم به رضا …
از شانسمون رضا هم بلیط می خواست …
کلی ذوق کردم و گفتم : …
بنویس دو نفر ….
…..
……………….
…….

?…only for

ببین پسرم تو مثل بابات نباش …
بابات بچگی زیاد کرد …
ولی تو بچگی نکن …
بزرگ باش …
مرد باش …
شهامت داشته باش …
بذار هر کسی هر چی دوست داره بگه …
تو به کسی بی احترامی نکن …
چون همه به فکر خودشونن تو هم به فکر خودت باش …
حد خودتو بدون …
پاتو بیشتر از گیلیمت دراز نکن …
به هیچ کس جز خانواده اعتماد نکن …
مثل بابات احساسی نباش …
سختی بکش …
دنبال عشق و دوست داشتن نباش که پیدا کردنی نیست …
تلاش کن و خودت به وجودش بیار …
بابایی …
درسته سهیلی …
درسته بی خانمان ترین ستاره ی آسومنه سهیل …
درسته تو آسمون به این بزرگی گم شده …
ولی یادت نره …
یه بابایی داری که همیشه ماهزاده ست ….
با تمام کوچیکیش و حقارت و پستی و بچگیش …
بازم ماهزاده ست …
به خاطر همین همیشه سرش رو بالا نگه میداره و افتخار میکنه به تو …
به خودش که مثل تو رو داره …
به این که تا الآن با شرافت زندگی کرده و …
آخه گلم تو هم ماهزاده ای …
……..!
بابایی خیلی دوست دارم …
میگن گل با خار و تیغش قشنگه …
بذار بقیه خار و تیغ تو رو ببینن و پیشت نمونن …
خیالی نیست …
بذار خوش باشن …
ولی اینو بدونن که تو با تمام کوچیکیت ….
فقط ….
برای …
……….من …
می مونی …
فقط برای …
من …/