بدبختی یعنی…

احساس و اعتقادت بشه ابزار سیاست و قدرت نمایی یه گروه 

یعنی شستشوی مغزی

یعنی باور کنی هرچقدر سفرت خطرناکتر و مشکل تر  ، ثوابش بیشتر

یعنی بچه کوچیکت که اختیار انتخاب از خودش نداره رو ببری با هزار بیماری و مشکلات برگردونی 

بدبختی یعنی وقتی ازت میپرسن حسین کی بود فقط بگی امام سوم بود که تو کربلا شهید شد

بدبختی یعنی همین اربعین و راهپیمایی و پیاده روی هاش

اشکال نداره من کافر و نادون و گناه کار

شما عاشق حسین و کربلا و شهادت و …

سالها خواهد گذشت و آیندگان قضاوتمان خواهند کرد.

قبولتون باشه.

۹۸.۷.۶

تاریخ چیز جالب و جذابیست

یه روزی ماها هم جزئی از این جذابیت خواهیم شد

یادمه همیشه صفحه حوادث روزنامه ها ،جذاب ترین قسمتش بود 

و قسمت ما هم این بود که در روزگاری زندگی که سالها بعد به عنوان جذابترین حوادث تاریخ ازمون یاد خواهند کرد.

۹۸.۷.۶

من برم هیچ کی تنها نمیشه

بچگیم توپ چهل تیکه بودم

ته اون کوچه تاریکه بودم

خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم

….

خیلی سالا رو یادم نمونده

دورمم خیلی آدم نمونده

من هنوز حرف دارم با چشات ، درد و دل کم نمونده

…………

جلوی در حموم نشستم و خودمو تو آینه نگاه میکنم 

تلویزیون اونور روشنه و شهاب مظفری داره میخونه 

-من برم هیچ کی تنها نمیشه…

زل زدم به خودم 

میرم باز به فرودگاه امام و لحظه خداحافظی 

…لحظه دل کندن

…رفتن

چشمام باز خیس میشه و …

-طفلکی مادرم بعد من حتمن افسرده میشه.

باید پدر اون دختربچه ۹ ساله که کف و سوت میزد و خوشحالی میکرد از عقد موقت بچه ش با یه نره خر 

باید این پو#فیوز رو بدنش یه هفته دست من

به همین برکت دکتر تحویل جامعه میدم

خودشناسی

مثلا من یه هو علاقه پیدا میکنم به یه آهنگ ترکی

یا دلم می خواد یه همبرگر پر از پنیر باشم

یا نه

مثلا دلم میخواد دوغو با نی بخورم تو یه لیوان پر از یخ

یا دلم تنگ شه برای ممد نشاطی 

اصن دلم میخواد برم مو بکارم و ریشامو بزنم و یه گوشمو هم سوراخ کنم برای گوشواره و اسممو هم بذارم منیژه یا شایدم فرشته 

-میگه طرف یه جوری گوشمو سوراخ کرد که اصن نفهمیدم دردش رو…

یا شاید برگشتم کانادا برم دامپزشکی بخونم‌ تا چشمای امثال عودی رو درمان کنم

نمیدونم شایدم دلم میخواد یه دوسیب نعنا بچوقم و بی خیال باشگاه و زندگی بشینم یه گوشه و دود کنم و اصن تخ/:مم نباشه نفتکش و موشک و تحریم و دلار و نرخ بالای طلاق و دزدی و خیانت و سرقفلی مغازه ها که خالی نکردن هنوز

اوووووم

آهان فهمیدم

اصن دلم میخواد اسمم مراد باشه

تو استانبول بعد از ایستگاه اوسمان بیک‌ یه هتل داشته باشم به اسم درپیت سوییت و برای خودم کاسبی کنم ‌و یه روز عمام و عیالشون بیان یه هفته اونجا بمونن و‌ …

البته ایندفعه بدون خواهر زن  ؛)

عالیه

آره همینو میخوام الان.

چشمک میزد هنوزم

لبو لبوست 

اینکه تو تابستون لبو بخوری یا زمستون برای خیلی ها شاید بی معنی باشه

یه عده از اصن مهم نیست موقعیت براشون و مهم خوردنشه و طعم و مزه ش

ولی من دلم…

اواخر دی ماه 

ساعت ۱۱:۳۴ شب

چراغ راهنمایی چشمک زن تقاطع بلوار فرحزادی و بلوار دریا

برفای آب نشده و یخ زده گوشه پیاده رو

یه لبو فروش که بخار لبوهای داغش از روی چرخش از دور پیداست

و هر از چند گاهی صدای ویراژ ماشین های لوکس و لاکچری 

پیاده ، دست تو جیب ، زیپ کاپشن تا زیر گلو بسته

…..میخواد.

”داداش یه دونه لبو برام میذاری “

و داغ داغ لبوی شیرینی که مطمئنی پر از رنگ‌ و شیرین کننده ست رو میخوری و بخارش از دهنت میره بالا 

میره بالا لبو هایی که با چنگال به طرف دهنت نزدیک میشه و تو چمشت روی چراغ چشمک زنی هستش که سالهاست همینجا چشمک میزنه به همه ولی هیچ کس جوابی بهش نداده و تو اون سرما هنوزم امیدوارانه چشمک میزنه.

چقدر شیرینه و چقدر خوشمزه ست

“داداش دمت گرم”

“چقدر شد؟؟؟”