من رو تختخواب

خداهه در حال نهار درست کردن

لوسی پایین تخت داره پاهاشو که از سر شیطونی یه کم زخم شده رو لیس میزنه

ابی داره میخونه :” پونه می ریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه…..”

گوشیم از دسترس خارج

عیال با کابل گوشیش ور میره و هعی میگه چرا شارژ نمیکنه و من باید برم دوباره معجزه ای بکنم‌ تا شارژ‌ بشه و …

اووووووم

همین الان یه هویی…

:*

یکی میگه پسته بخور خون سازه

اون یکی میگه جیگر بخور جون میگیری

هرکی‌ یه چیزی میگه

اما فقط من میدونم‌ و تو

پشمک خونم اومده پایین :))

بقیه چیزا دیگه بهونه ست


اطرافیانم دقیقا مثل قرص و دارو می مونن برام

خواب آور

آرام بخش

ویتامین و انرژی زا

مسکن

سیالیس یا همون ویا….گرا

شیاف…(قبلنا اشاره کرده بودم‌ به این گروه)

یه عده هم ملین

مخصوصا الان که ملین لازم‌ شدم شدید مدید

خلاصه‌ از همین بلندی ممنونم از این همه خاصیت های‌‌ درمانیتون عزیزانم

عصر عاشورا

بعد از چند ساعت شور و سر و صدا و دسته و هیئت و …

یه هو سکوت ..

جو و اتمسفر سنگین و دلگیر میشه

شاید دلگیریش به خاطر همین یه هو تموم شدن سر و صدا و شور و هیجان باشه

یا شایدم هر چیز دیگه ای

دلیلش اصلن برام‌ مهم‌ نیست

دلم تاب موندن نداره الان

من و خدا و جای خالیت

میزنیم‌ بیرون …

میریم ….

عصر عاشورا …

بی هدف تا هرجا که شد .

کو..ن لق کار و نون دراوردن

حسش نیست

بی جونم

با خداهه میریم رو مود اِیر پِلِین

رو همین تختخواب می‌افتیم به یاد همه بی خوابیامون تا هرجا شد میخوابیم

خیلی خوشگل و شیک و مجلسی انار دون کردن گذاشتن رو میز

باباهه میگه بخور برات خوبه

ماه مانه میگه نخوریا سهیل ..‌ گلو دردت بدتر میشه

آبجیه میگه آبش رو بگیر با یه مقدار عسل و لیمو ترش مخلوط کن خیلی خوبه برات

و عمامی که خیره به دونه های انار در این اندیشه که چرا هیئت سر خیابونمون که صداشونم داره میاد امشب سوپ جو نمیدن

بی شک اگه میدادن میرفتم کلی زنجیر میزدم و ….

و…

و هیچی اصن

سوپ جو بدین لامصبا… چی میشه مگه 🙁