یه عمری هی گفتم ایمان بیارید به عمام امت

کسی گوش نداد

خلاصه

اینم از سومین اتفاق خوب که امروز افتاد

اکه البته این اتفاق امروزیه می تونه خیلی عالی تر هم بشه …

فک کن

اصن اوووف

وقتی میبینم

آدمایی هستن که هزار بار مردن براشون کمه

آدمایی که با مردن و نبودنشون مردم خوشحال میشن

واقعا وجودم آتیش میگیره

که چرا باید مرتضی پاشایی بمیره…؟!

بغض میکنم و گریه ام نمی گیره

چه حس و حال بدی

چه جمعه نامردی بود امروز … چه جمعه تلخی بود امروز … چه جمعه دلگیری …

آلپرازولام

نصف میکنم… یکیش برا خودم و یکی برا خداهه

ساعت 3 شبه

اووووم

جدی چرا اینقدر تیک تیک ساعت دیواری اتاقم بلنده…؟

این همه مدت چرا بهش توجه نکرده بودم..

راستی الآن که دارم با ناخون رو دیوار کنار تختم آهنگ شیش و هشت میزنم ، صداش به طبقه بالا و طبقه پایین هم میره…؟

اونوقت اگه بره ضایع نیست این موقه شب  …؟

نیان بالا تذکر بدن …؟

والا

شانس نداریم که

با این قرصاشون

آدم بیشتر شنگول میشه

خداهه چرا نمی خوابه خب ..؟

دلش شیر می خواد فک کنم

من که نه .. دوغ خوردم … کم کم اثر میکنه خوابم میبره

باور کن …

به همین برکت