درست یادم نیست …
سوم دبستان بودم یا چهارم …
اما یه همچین روزایی بود …
هه آره …
با چندتا از بچه های کلاس شروع کردیم به تزئین کلاسمون ….
یادمه تو 25 تا کلاس ، کلاس ما اول شد و بهمون جایزه هم دادن …!
گروه سرود داشتیم و از یک ماه قبلش تمرین می کردیم برای همچین روزایی …!
” هوا دلپذیر شد ،گل از خاک بردمید ….پرستو به بازگشت زد نغمهء امید …”
و امروز ….!
هر وقت ازم سوال میشه اگه برگردی به گذشته با همین تفکرات امروزت چی کار می کردی …؟
صد در صد جواب میدادم هیچ وقت حماقتهای کودکانه انجام نمیدادم …
هیچ وقت کاری نمی کردم که یه همچین روزی افسوس بخورم از کارم …
……..
……………………..
…………..
Author: mahzadeh
shole zard
امروز …
نذری …
شُله زرد…
هر کسی تو حال و هوای خودش بود و با دنیای خودش حال میکرد….
و من به این زردی شُل فک می کردم که موقع هم زدن یکی اسم علی توش دیده بود و یکی الله و یکی قسم جون مادرش رو می خورد که محمد رو دیده ….!!
…….
………………….
…سهیل.
48
فکرم رو به خودش مشغول کرده …
تمام این سالها …
…..
راحت باش…
هر وقت ازت سراغم را گرفتن بگو : …
سهیل…..هه ….زمانی با من بود …
…..
یادم است که می گفت آغوشم همیشه باز است …
اما خدا میداند برای چه کسی …
………
………………………..
………………
هه…
میشینه اون ور …
منم اینور…
میگه بازی کنیم …..
“سنگ کاغذ قیچی …”
میگه تو کاغذ شو …من قیچی…
میخندم …
و اون عشق میکنه …
…با خرت خرت پاره شدن کاغذ ….
….
………………
……..
هم سایه
برفایی که از چند روز پیش رو زمین مونده بود …
حالا یخ زدن و بیشتر شبیه یه تیکه سنگ شدن تا برف …
ها میکنم…
و بخار دهنم رو نگاه میکنم …
تو این سرما زود محو میشن …
دوباره ها میکنم …
و دوباره بخار و دوباره محو شدن …
…….!
هم سایه …
از کنارم رد میشه…
من هم…….
رد میشم…بی تفاوت ….بدون هیچ حسی ….مثه برفی که مثه سنگ سخت شده …
بهنام…
میگه سهیل چقدر این شالگردنت قشنگه…
هه …!!
آره …
راست میگه …
خیلی قشنگه…
لبخند میزنم بهش …
و…
دوباره ها میکنم…و دوباره ….
……………..
…………………………………………….سهیل.
…….
پ.ن:….!
گذشته… گذشت… شايد فردا… شايدم….!
این روزا هوای اینجا پرشده از غم …
خدایا …
خدایا هنوز باورم نمیشه …
هی میگم خدا کنه همه چیز یه خواب باشه …
ولی …
بیدارم …
نفهمیدم دیشب چه جوری خودم رو رسوندم تهران …
محسن …
پسر عمه که نه….برادر واقعی من …
باباش خیلی غیر منتظره ….
تموم کرد …
……..
………………..
دوستان منو ببخشید….
حالم هیچ خوب نیست …
هنوز تو شوکم….
ماجون
یک سال گذشت …
6 دی پارسال بود …
…..
ماجون …
جات خیلی خالیه ….
خیلی …
میدونم همیشه هستی در کنارمون…
میدونم امروز که می خوام بیام پیشت خورشت کرفس درست می کنی برام…
میدونم که هنوزم دوستم داری …
میدونم که خاک سرده، اما یاد و خاطرت همیشه و همیشه گرمه تو دلمون …
بدون که هیچ وقت فراموشت نمی کنیم …
…..
………………..
…….سهیل.
بنزین
یادش بخیر…
همین چند ساعت پیش بود …
2 لیتر بنزین آزاد میزدیم میشد 800 تمومن …
اما الآن 1400 تومن …!!!
میگن اون روزایی که من کوچیک بودم یکی بود که می گفت: نفت رو سر سفره مردم میاریم و آب و برق رو مجانی می کنیم …
هه …!!
عجب…
عجب زمونه ای شده …به خدا …
ولی …
چه خوشی بگذره بهمون با یارانه های نقدی ….!
…….
………………….
………ماهزاده .
moharam
یه گوشه وایسادم و نگاه می کنم …
یکی زنجیر میزنه …
یکی زیر علامت داره له میشه …
یکی داره با صدای گرفته و ناجورش می خونه …
یکی حواسش فقط و فقط به زن و دختر مردمه …
یکی داره با 20 تا غذا رد میشه و ….
اون یکی داره التماس میکنه آقا یه غذا بدید ….
یکی ماشینش رو گِل پاشی کرده و با صدای بلند مداحی که به جای حسین حسین،پشت سر هم میگه سِین سِین سِین رد میشه …
یکی هم اینقدر خودشو آرایش کرده که به سختی میشه جنسیتش رو تشخیص داد …
…….
…………….
بی خیال رفیق …
یکی یه حرف قشنگی زده بود …
می گفت :
” اگر دین ندارید ….آزاده باشید ”
……
…………….
عاشورای 89 هم تموم شد….
……..
……………………..
………ماهزاده.