26

یادمه اون قدیما …
یکی می خواست بچه تنبلش رو دعوا کنه می گفت :
“درس نخونی …مثه سهیل میشیا …”
اون بچه بی چاره هم از ترس اینکه مثه سهیل نشه …
میشست پای درس و مشقش و شاگرد اول میشد همیشه …!
……..
……………………
…….
پ.ن1:یکی از اقوام چند وقت پیش…ازم می خواست دست پسرش رو یه جایی بند کنم و بذارمش سر کار …
پ.ن2: هه …!
پ.ن3: نمیدونم چرا یاد اون قدیما افتادم …
…………
……………………
…….سهیل.

azar 84

هی رفیق …
به نظرت …
اگه من برا همیشه برم چی می‌شه..؟
…!!؟
هیچ‌چی…
چیزی نمیشه …!
من باز همونم …. تو هم همونی …
فقط قهرمان قصه ست که تبعید میشه به مزرعه …
شایدم مجبور بشه نقش اون مترسک کثیفو بازی کنه …
….
و اگه نرم…؟
…!!؟
بازم هیچ چی نمیشه …
می شینیم با هم یه عمر توف می کنیم تو چشم همه جوجه کلاغای نارفیق …
قهرمان هم میره دنبال زندگیش …
یا شایدم بره یه هم خوابه برای خوابای خیالیش پیدا کنه …
هه …
این روزا اینقدر ساده حرفامو میزنم …
که دیگه جایی برای شک کردن نمی مونه …
آره …
میشم مثه آدمی که تا خِرخِره مشروب خورده و …
بعدش تا صبح کلی از حرفای دلشو برات میزنه …
و وقتی هم که صبح شد…
تازه میفهمه که چه چیزایی رو که نباید میگفته رو گفته …
و می ترسه که نکنه یه هو ترکش کنی …
ولی …
ولی من که هیچ وقت نمی ترسم …
نه از تو …
نه از بابا سهیل …
نه از خدا …!!!(بد فک نکن)…
ترس چیز بدیه …
ترس خیلی چیز بدیه …
من نمی ترسم …
من از هیچی نمی ترسم …
من نمی ترسم …
من گریه نمی کنم …
من از ترس گریه نمی کنم …
من فقط …
فقط …
بعضی وقتا فقط …
دلم برات تنگ شده که گریه می کنم …
و از این می ترسم که یه روزی دلم از این تنگ تر بشه …
و …
نتونم گریه کنم …
….
…….
……….سهیل.

Not Just

عارفانه …
عاشقانه …
شایدم شاعرانه …
ولی باز هم میدانم که منصفانه نیست …
…..
با یک لبخند …
بازی شروع می شود …
با یه قطره اشک …
ادامه پیدا می کند …
و همین طور پیش می رود و می رود …
……
و افسوس سهیل …!
یادت نخواهد ماند …
روزهایی را که نیستی …
دلم زود زود برایت تنگ می شود و می شود و می شود …
……..
………………….
……..

Forget

یادت نمیاد ….
اون موقه ها نه تو بودی….
نه جای خالیت …!
خدا بود و من و کلی انگیزه که شبا رو بالشتم بارون میشد و می بارید …!
…..
اون موقه ها قهرمان قصه …
تمام دنیاش همون یه نخ کاپیتان بلک آلبالوییش بود ….
….
اون موقه ها درخت گیلاس حیاطمون هم عاشق میشد و …
هویچ میداد …

هه …!
اون موقه ها …
این خنده ها نبود …
تویی هم نبود …
……
…………….
یادت نمیاد …
اون موقه ها وقتی دلمون می گرفت…
نه تو بودی ….
نه جای      …!
…….
…………………..
……….

Myself

خیلی وقته که شبا از وحشت همه کارایی که کردم و نکردم خوابم نمی بره …
با خودم فک میکنم چی میشد اگه یه بار دیگه مثه بچه گیا مامانم …
کناره خودش با خوندن قصه کدو قلقله زن که به اندازه تمام فهم و درک بچه گیام بزرگ بود و …
هیچ وقت برام تکراری نمی شد ….
به یه خواب ساده و عمیق …
یه خواب بی دغدغه …
دعوتم می کرد …؟!؟
…..
…………………….
……… خودم /