یادمه اون قدیما …
یکی می خواست بچه تنبلش رو دعوا کنه می گفت :
“درس نخونی …مثه سهیل میشیا …”
اون بچه بی چاره هم از ترس اینکه مثه سهیل نشه …
میشست پای درس و مشقش و شاگرد اول میشد همیشه …!
……..
……………………
…….
پ.ن1:یکی از اقوام چند وقت پیش…ازم می خواست دست پسرش رو یه جایی بند کنم و بذارمش سر کار …
پ.ن2: هه …!
پ.ن3: نمیدونم چرا یاد اون قدیما افتادم …
…………
……………………
…….سهیل.
Author: mahzadeh
azar 84
هی رفیق …
به نظرت …
اگه من برا همیشه برم چی میشه..؟
…!!؟
هیچچی…
چیزی نمیشه …!
من باز همونم …. تو هم همونی …
فقط قهرمان قصه ست که تبعید میشه به مزرعه …
شایدم مجبور بشه نقش اون مترسک کثیفو بازی کنه …
….
و اگه نرم…؟
…!!؟
بازم هیچ چی نمیشه …
می شینیم با هم یه عمر توف می کنیم تو چشم همه جوجه کلاغای نارفیق …
قهرمان هم میره دنبال زندگیش …
یا شایدم بره یه هم خوابه برای خوابای خیالیش پیدا کنه …
هه …
این روزا اینقدر ساده حرفامو میزنم …
که دیگه جایی برای شک کردن نمی مونه …
آره …
میشم مثه آدمی که تا خِرخِره مشروب خورده و …
بعدش تا صبح کلی از حرفای دلشو برات میزنه …
و وقتی هم که صبح شد…
تازه میفهمه که چه چیزایی رو که نباید میگفته رو گفته …
و می ترسه که نکنه یه هو ترکش کنی …
ولی …
ولی من که هیچ وقت نمی ترسم …
نه از تو …
نه از بابا سهیل …
نه از خدا …!!!(بد فک نکن)…
ترس چیز بدیه …
ترس خیلی چیز بدیه …
من نمی ترسم …
من از هیچی نمی ترسم …
من نمی ترسم …
من گریه نمی کنم …
من از ترس گریه نمی کنم …
من فقط …
فقط …
بعضی وقتا فقط …
دلم برات تنگ شده که گریه می کنم …
و از این می ترسم که یه روزی دلم از این تنگ تر بشه …
و …
نتونم گریه کنم …
….
…….
……….سهیل.
Not Just
عارفانه …
عاشقانه …
شایدم شاعرانه …
ولی باز هم میدانم که منصفانه نیست …
…..
با یک لبخند …
بازی شروع می شود …
با یه قطره اشک …
ادامه پیدا می کند …
و همین طور پیش می رود و می رود …
……
و افسوس سهیل …!
یادت نخواهد ماند …
روزهایی را که نیستی …
دلم زود زود برایت تنگ می شود و می شود و می شود …
……..
………………….
……..
Forget
یادت نمیاد ….
اون موقه ها نه تو بودی….
نه جای خالیت …!
خدا بود و من و کلی انگیزه که شبا رو بالشتم بارون میشد و می بارید …!
…..
اون موقه ها قهرمان قصه …
تمام دنیاش همون یه نخ کاپیتان بلک آلبالوییش بود ….
….
اون موقه ها درخت گیلاس حیاطمون هم عاشق میشد و …
هویچ میداد …
…
هه …!
اون موقه ها …
این خنده ها نبود …
تویی هم نبود …
……
…………….
یادت نمیاد …
اون موقه ها وقتی دلمون می گرفت…
نه تو بودی ….
نه جای …!
…….
…………………..
……….
هه …!
…..
……………..
……..سهیل.
Logic
….
……………..
…………..
……..
کسی تو رابطه می بره ….
که وابسته نمیشه ….!
……
………………
//
پ.ن:اونم می خنده و با انگشت منو نشون میده …!
Impression
هرچی بهش میگم سهیل بسه دیگه …
فقط می خنده ….
– یا نمیدونه …!
– یا نداره …!
– یا ریخته دور …!
در هر صورت …خدا حفظش کنه…
……..
…………………..
….. .
Inheritance
یه چیزایی ارثیه …
تو خونمونه …
مثه ریزش مو …
مثه قند …
مثه سنگ کلیه …
مثه یه چیزی مثل تو ….!
نه نه … چرا مثل تو …؟
اصن خوده “تو” …
هه …
باور کن رفیق …
ارثیه …!
…….
…………………..
……..سهیل.
Myself
خیلی وقته که شبا از وحشت همه کارایی که کردم و نکردم خوابم نمی بره …
با خودم فک میکنم چی میشد اگه یه بار دیگه مثه بچه گیا مامانم …
کناره خودش با خوندن قصه کدو قلقله زن که به اندازه تمام فهم و درک بچه گیام بزرگ بود و …
هیچ وقت برام تکراری نمی شد ….
به یه خواب ساده و عمیق …
یه خواب بی دغدغه …
دعوتم می کرد …؟!؟
…..
…………………….
……… خودم /
یه غروب پاییزی
آخه عزیز من …
وقتی هر دومون یه طرف باشیم …
دیگه بهش حصار نمی گن که …
….
……………….
…… سهیل.