توبه

شب…
ستاره می خوابه…
ماه هم …
می خوابه …
و خدا شمع ها رو فوت می کنه و میاد پیش من …
نمی دونم چی می خواست بگه …
تا اومد حرف بزنه انگار یه چیزی پرید تو گلوش …
هیش کی هم نبود بزنه پشتش …
نمیدونم …
یکی می گفت توبه برا همین روزاست …
توبه کردیم …
نفسش بالا اومد …
یه کم چپ چپ نگاهم کرد و …
آروم سرش رو گذاشت رو بالشت و …
خوابید …
منم موبایلم رو آف لاین کردم و خوابیدم …
ولی تو …!!

هی …
ولی تو نه خواب داری نه زندگی …
……..
…………………..
…… سهیل.

خواب

از بچه‌گی عادت نداشتم بشینم و ستاره‌ها رو بشمارم …
اما می‌دونستم آدمای بی‌کاری پیدا می‌شن که …
شونصد و هشتاد و نه یا شیصغد و نود و پنج…
… تو که خوابیدی ….
به هر حال آخرش رو …
…..بی خیال …
اگه بیدارت کنم و ازم بپرسی …
شونصد و هشتاد و نه بود یا شیصغد و نود و پنج …
بعد من هاج و واج بمونم …
اون‌وقت فکر می‌کنی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت می‌فهمی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت تو هم دیگه نمی‌خوابی…
و شروع می‌کنی به شمردن ستاره‌ها…
یا شایدم ستاره هات ….
………
………………………..
……
پ.ن : دیشب خواب دیدم کلاغا دارن از سرما یخ می زنن و می افتن رو زمین ….!

بودیم و نبود

بچه بودیم ، کلی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ، دیگه دریایی نبود …
بچه گی ها دلتنگی نبود ، ولی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ،دلتنگی هست و دریایی نبود …
و ما بودیم …
و کلی قدم زدن های کنار دریایی…
که نبود …
………
……………………
….. سهیل .

دعا

خدایا …
من را به بزرگی چیزهایی که دارم آگاه و راضی گردان …
تا کوچکی چیزهایی که ندارم …
آرامشم را برهم نریزد ….
……..
………………………
پ.ن : ماجون ، مادربزرگم بود که ظهر عاشورای امسال برای همیشه از پیشمون رفت.

…… ماجون ……

خوابیدی بدون لالایی و قصه …
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه ….
……
2 هفته گذشت …
هنوز باور کردنش سخته …
هی می گم خدایا کاش همش یه خواب باشه …
ولی …
ماجون حالا دیگه 2 هفته ست که آسوده خوابیده و …
….
ماجون …
آره ماجون دیگه بیدار نمیشه …
……
…………………..
…… سهیل .

29

همه باباها آرزوی خوشبختی بچه هاشون رو دارن …
باه بایی منم همین طور …
من خوب میدونم آرزوش دیدن من تو کت و شلواره دومادیه…
اما نمی دونم چرا من خوشبحتنی رو تو آرزوهام می بینم …
و تو هیچ کدومشون هم کت و شلوار تنم نیست …
نمیدونم مشکل از لباس پوشیدن منه …
یا از آرزوهام …
ولی ….!
بی چاره آرزوهای باه باییم ….
….
…………………………..
…. سهیل .

در گوشی

یواشکی فقط در گوشش گفتم …
شوکه شد …
فک کنم تو گلوش گیر کرد …
کلی سرخ و سفید شد 
ترسیدم خفه شه …
از دست بره …
این شد که پشت پا زدم به حرفم …
خدا رو شکر که تف کرد همه چیرو …
بنده  خدا …
بد جوری حرفم تو گلوش گیر کرده بود …
……..
…………………….
………سهیل .

شب بود

یکی از آرزوهام رو از جیب عقب شلوارم در میارم و میدم بهش …
اونم تمام دنیاش رو از جیب بغل شلوارش در میاره و میذاره گوشه لبش …
از جیب جلوی کاپشنم فندکم رو در میارم براش …
دنیاشو روشن می کنه …
لبخند می زنم …
لبخندش…!
بوی آلبالو می داد …
……..
………………..
………سهیل.