من و تو … ما …
…..
من رای میدم …
تو رای میدی …
همه رای میدن …
…..
من رای نمیدم …
تو رای نمیدی …
همه رای میدن …
…………………………
من …. تو ……… فقط من … و …… تو
……
………
………………….
دستهبندی نشده
میم مثل مادر
چند وقت بود که دلم سینما می خواست …
بابامون که دنبال کارای خودش بود و فکر دل مارو نمی کرد …
خلاصه …
اینقدر رو مخ ماه مان بزرگ و عمه سمیرا کار کردم تا راضی شدن …
رفتیم سینما فرهنگ و فیلمه میم مثل مادر …
ولی …
ولی کاش نمی رفتیم…
کاش نمی رفتم …
بازم دلم یخ کرد و لرزید …
هیچ کسم حال منو تو جریان فیلم نفهمید …
دلم می خواست بشینم وسط سینما و زار زار گریه کنم …
ولی نمی شدددددددددددددددد ….
دلم برای سعید می سوخت …
سعید درست مثه من بود …
اسم باباش سهیل بود …
باباش پیشش نبود …
بابایی که ترکش کرده بود ….
بابای سعید خیلی آدم بدیییییییییییییی بود …
میدونستم …
هر چی بابا سهیله بی معرفته …
بی وفاست …
بی احساسه …!!!
آخه چرا هیچ کس حال منو تو سینما نفهمید …
بابا بزرگ و ماه مان بزرگ و عمه سمیرا و عمو احمد …
همه تو حال خودشون بودن …
همه دلشون برای سعید می سوخت …
دلشون برای ماه مان سعید می سوخت …
ولی دل هیچ کس برای من نسوخت …!
فیلم که تموم شد …
چشمای هر کسی رو که می دیدی سرخ شده بود …
ولی کسی نفهمید دل من یخ کرده …
هیچ کس ندید دل من سیاه و کبود شده …
میفهمی …
هیج کس …
…….
………………
………….سهیل.
روز باباییم
اگه گفتی امروز چه روزیه …؟!؟
نمیدونی …!!!
باتچه ( باشه ) … هیتچ خیالی نیست …
خودم میگم …
امروز روز بابایی سهیلمه …
بهله …
ولی …………….!!!
آخی …
قربونش برم …
هیچ کی یادش نکرد …!
البته غیر از من …
من که همیشه یادشم …
الآنم اومدم اینجا تا به قول خودش با اثر انگشتام براش بنویسم …
بنویسم که بابا جونم یه دنیا دوست دارم …
خیلی کوچیکتم …
بگم بابایی گلم روزت مبارک …
فقط من میدونم که چقدر سختی کشیدی تا اینجا …
دستت رو می بوسم …
خسته نباشی …
فدای تو …
……….
…………..
……………..سهیل
__________________________
پ.ن : عمه بهار و عمه چینی ( گفتی که اسمتو نیارم ) روز دانشجو رو هم از همین جا بهتون تبریک میگم …
پ.ن: بقیه هم که دانشجو هستن هم روزشون مبارک …
تولد
بچه که بودیم به عشقه این که بریم و گندم بدیم به کفتراش …
دلمون هوای امام رضا رو می کرد …
بزرگ که شدیم دیگه خبری از اون کفترا نبود …
همه چی عوض شده بود…
حالا دلمون بود که مثه دل کفترا کوچیک شده بود و امام رضا رو میخواست …
که شاید بیاد و به دلمون آب و دون بده …
………..
آقا تولدت مبارک …
………
…………..
…………………
درس اول
داشتم به سهیل دیکته میگفتم …
یاد اون قدیما افتادم …
یاد گذشته ها و دلتنگی های پنجره ای تنها …
……..
درس اول …
معلم نوشت :
بابا آب داد … بابا نان داد …
همه نوشتن … ولی یکی ننوشت …!!
معلم دوباره با صدای بلند تر تکرار کرد :
بابا آب داد … بابا نان داد …
همه تکرار کردن … ولی یکی ساکت بود و چیزی نمی گفت …!!!
……..
روی کاعذ نوشتم …
درس اول …
بابا آب داد … بابا نان داد …
بابا را دوست دارم …
بابا دوست نداشت …
بابا بغل نمی کرد …
بابا شب نمی آمد … بابا روز هم نمی آمد …
بابا فقط آب میداد ….
بابا فقط نان میداد …
………
بابا من را ندید …
بابا با من حرف نمیزد …
بابا با تلفن حرف میزد … بابا سر تلفن داد میزد …
باباها مدرسه می آمدند …
بابا به مدرسه نمی آمد …
باباها پارک می بردند …
بابا پارک نمی برد …
بابا فقط آب میداد …
بابا فقط نان می داد …
……….
بابا محبت نکرد …
بابا را دوست داشتم …
بابا دوست داشتن را نمی فهمید …
بابا مریض میشد …
بابا نگرانی و اشک من را ندید …
بابا هیچ چیز را نمی دید …
بابا موهای سفیدش را نمیدید …
بابا پیر شد …
بابا باز هم آب میداد …
بابا باز هم نان میداد …
………..
بابا سن دقیق من را نمی دانست …
بابا اسم من را نمی دانست …
بابا هر روز پیر تر میشد …
بابا بیمار شد …
بابا من را صدا میکرد …
بابا فریاد میزد …
بابا گریه می کرد …
بابا رو نمی فهمیدم …
بابا مرد …
……….
……………………..
درس اول …
معلم نوشت :
بابا آب داد … بابا نان داد …
همه نوشتن … ولی یکی نوشت :
بابا آب نداد …
بابا نان هم نداد …
بابا عشق داد …
بابا صفا داد …
بابا محبت داد …
بابا ….
زندگی داد ….
………..
……………………..
……… بابا سهیل
تلخ و تلخ تر
این روزا …
حرفای تلخ و قصه های تلخ ….
همه …
واقعی شدن …
از دیشب تا حالا ….
پدر آهنگای چشم و زندون و برادر جان داریوش و …
دیگه پیشمون نیست …
خدا رحمتت کنه بابک بیات …
و …
یکی دیگه هست همین زندیکا …
داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه …
دعا کنید براش …
ناصر عبداللهی نیاز داره به دعا …
و ….
…..
……..
تو هم CD رو بشکن
چقدر بی آبرویی …؟!؟!
اسممون رو گذاشتیم انسان … مسلمون … ؟!؟!
مگه خدامون نگفته که حفظ آبروی یه برادر و خواهر مسلمون از کعبه و 1000 حج با ارزش تره ….؟!؟!
اصلاً ما میدونیم خدا کیه و چیه …؟!؟!
چقدر بی حیا و بی شرم شدیم ….
تا حالا خودمون رو جای اون دختر گذاشتیم که ببینیم چی میکشه …؟!؟!
درک و فهممون کجا رفته …
مگه ما ایرانی ها به غیرت و دفاع از ناموس شهره نیستیم …؟!؟!
پس کجا رفت اون غیرت ایرانیمون …؟!؟!
هه هه …
چی دارم میگم من …
غیرت ……………….
داریم به بی غیرتی معروف میشیم …
غیرت اونایی داشتن که رفتن برای دفاع از دین و اعتقاد و ناموسشون 8 سال جنگیدن و شهید و جانباز شدن …
نه منی که وقتی یه نفر ازم می پرسه که سی دی زهره رو دیدی ، با افتخار بگم آره و اگه تو میخوای ببینی برات رایت میکنم …
…
زهرا جان خواهرم …
اگه منی که نا برادرم برات …
اگه منی که بی شرم و بی غیرتم …
اگه منی که ناموس رو فروختم به دیده شدن هم آغوشیت …
تو قوی باش و صبر کن …
اگه من از گناه کر شدم و صدای ناله هاتو نشنیدم …
یکی هست اون بالا که میشنوه …
خدایی هم اون بالاست که بخشنده و مهربونه …
اگه من آبروتو ریختم …
اون نمیریزه …
مطمئن باش جای من و امثال من با اون پسر کثیف تو جهنم و عذاب خدا یکیه ….!!!
……………………………………………..
لینکی که زیر عکس گذاشتم ترانه ای هستش که برای حمایت از زهرا امیر ابراهیمی خونده شده …

لینک دانلود
لینک دوم ( اگه بالایی کار نکرد )
………………..
…………………………..
…….. بابا سهیل(ماهزاده)
بابای جدیدم
رفته بودم خونه ممدینا تا باهم درس بخونیم …
اما ممد هی با من شوخی می کرد …
اذیت میکرد …
آخرشم دفتر منو با مداد خط خطی کرد …
منم نفهمیدم چی شد و یه دفه با مشت محکم زدم تو شیکمش …
ممد گریه کرد …
باباش که داشت ما رو میدید ، اومد منو دعوا کرد و گوشمو پیچوند …
خیلی دردم اومد …
بابای ممد به من گفت : برو گمشو از خونه ی من بیرون پدر سگ …….!
من ترسیدم …
بعد گریه کردم …
شب که خوابیدم …
یه آقایی اومد به خوابم …
لباس سبز تنش بود و صورتش رو چراغونی کرد بود …
دست کشید رو سرم …
گوشم رو باند پیچی کرد …
مهربونی کرد باهام …
گفت غصه نخور پسرم ………!
گفت من بابای همه بچه هام …
گفت هر چی دلت میخواست به بابات بگی ، به من بگو …
من دلم رفت دوباره برای بابای جدیدم …
چوقولی ممدینا رو کردم …
تعریف ماه مان بزرگ و بابا بزرگو کردم …
گفتم دلم کلی چیز میخواد …
دلم یه مسافرت دوتایی می خواد …!!!
به جایی که هیچ کی تا حالا نرفته باشه …
گفتم یه داداش یا یه خواهر کوچولو می خوام …
تا باهاش بازی کنم …
که دیگه تنهایی نباشه بازیام …
گفتم که ثلث اول معدلم بیست شد …
نه…
چاخانکی گفتم …
بیست نشد … اما هیجده که شد …
تازه ماه مان بزرگ گفت پسرم تلاشش رو کرده …
دفه بعد بیشتر می خونه بهتر میشه ….
گفتم دلم شادی می خواد …
دلم محبت می خواد …
دلم خوشبختی می خواد …
کلی چیز دیگه می خواستم که …
که هنوز حرفام تموم نشده بود …
نگاه که کردم …
دیدم بابای جدیدم نیست … رفته …
دلم سوخت …
یاد حرف ممد افتادم …
می گفت از بس بچه بدی هستی …
هیشکی دلش نمی خواد بابای تو باشه ….
آره …
……………….راست می گفت.
…………….
…………………….
……سهیل.
…!
….
……….
………………..
پدر سگ …!!!
پدر سگ خودش بود ….
…….
……
دلم گرفتههههههههههههههههههههههههههههه …….
…….
…………………….
………..سهیل.
دست و دل سرد
پاییز که میاد هوا سرد میشه …
خوشم نمیاد از سرد شدن …
دیگه بستنیای پارک ملت به آدم نمی چسبه …
باید بری سمبوسه فلفلیه داغ بخوری تا گرم شی …
ولی گرم نمیشی که …
فقط دهنت میسوزه …
باید دستت رو بکنی تو جیبت …
تازه میفهمم که باباییم چرا میگه مرد باید دستش تو جیب خودش باشه …
آخه اگه دستش تو جیبش نباشه ، یخ میکنه …
بد مجبور میشه بره دست یکی دیگه رو بگیره تا گرم شه …!!!
یا دستش رو بکنه تو جیب یکی دیگه …!
نمیدونم …
من که دستم تو جیب خودمه و دست کسی رو هم نمی گیرم و تو جیب کسی هم دست نمیکنم …
ولی هی …
از دست این دل صاب مرده …
دیگه امونمو بریده …
دم به دی- قه تنگ میشه … میگیره … هوایی میشه … ابری میشه … بارونی میشه …
خب من چی کار کنم … هر وقت پاییز میاد دلم شروع میکنه به لرزیدن …
نمیدونم چرا …
شاید دل آدما هم مثه پاییز شده …
یا شایدم هوای دلشون مثه هوای پاییز سرد …!
آخه اولش کلی داغن و بهدش یهو سرد میشن …
چن بار خواستم دلم رو هم بکنم تو جیبم …
ولی میترسم یکی دستش رو بکنه تو جیبم و بدزدتش …!
منم بیوفتم دنبالش و اونم دلم رو پرت کنه یه گوشه و بشکنه …!
گیج شدم …
خل شدم …
یادم نیست باباییم چیزی بهم گفت یا نه …
اون فقط گفت مرد باید دستش تو جیب خودش باشه …
نگفت مرد باید دستکش دستش کنه …
تازه اگه یه خانوم بود چی …؟
خب حتما میتونه دستشو تو جیبش نکنه و دست یکی دیگه رو بگیره تا گرم شه …
خوش به حالشون …
باباییم میگه …
آدمی که دستش یخ کنه …
دلشم …
یخ میکنه …………….
…………….
…………………
……………………..سهیل.