تغییر جنسیت بدم …؟
هم برای مامانم دختر خوبی میشم و هم خواهر خوبی برای خواهرم..
قول میدم همسر خوبیم برای شوهرم بشم
و هرشب یه کاری باهاش میکنم که تهمینه برای رستم نکرد
آخرشم یه مادر مهربون میشم که عشقش 3 تا توله هاشه
اووووم
بدم جنسمو تغییر بدن ؟؟؟
تغییر جنسیت بدم …؟
هم برای مامانم دختر خوبی میشم و هم خواهر خوبی برای خواهرم..
قول میدم همسر خوبیم برای شوهرم بشم
و هرشب یه کاری باهاش میکنم که تهمینه برای رستم نکرد
آخرشم یه مادر مهربون میشم که عشقش 3 تا توله هاشه
اووووم
بدم جنسمو تغییر بدن ؟؟؟
راست میگه
تا مادر نباشی
نمیفهمی….هیچی نمیفهمی…هیچی یعنی هیچی
قربونش بشم خودم یه نفره
یه اتاق تاریک و یه نخ سیگار و یه کم دود و یه فنجون نسکافه وپرده کنار رفته و یه پنجره رو به خیابون و چراغ چشمک زن راهنمایی که نورش میوقته تو اتاق و …
هرزه ی با معرفتی که زیر چراغ چشمک زن کنار خیابون وایساده و برای ماشینا دست تکون میده و لبخند میزنه
خیابونی که از قبل بارون زده و خیسه
اوووم….چه سکوتی
کاش یکی از پشت با صدای لطیفش صدام میکرد
-عزیزم……
……..
پ.ن: ده دقیقه به 4 صبحه … میرم بخوابم.
آخی
دلم برای بچه گیام یه هو تنگ شد
لامصب از همون کودکی عشق دکتر شدن داشتما
ولی حیف امکانات نبود و نشد شکوفا شیم و رفتیم پی خاک و سیمان و آجر و تیر آهن و این صوبتا
استعدادمون تو همون آمپول زدن موند
هی روزگار
🙁
یه جوری آمپولش رو زدم
که الان نیم ساعته دو به شک مونده
میگه جون سهیل زدی آمپولو یا شوخی میکنی و نزدی
آخه من چی بگم خب
عمام هم عمامای قدیم
یه جوری آمپول میزدن که 1 ماه یه وری راه میرفتی
حالا آمپول بعدی رو یه جوری بهش بزنم که قشنگ باورش بشه که زدم…
جمعه باشه
از خونه محترمانه بیرونت کنن و تو هم که از خدات باشه ؛)
شرایط همه چی جور و
بری سر راه یه مرغ سوخاری هم بگیری با تشکیلاتش و
صفا سیتی منگوله ای که همچین قراره بی قرارمون کنه
به به
شاید
این جمعه همون جمعه ای باشه که
قراره یکی بیاد و بکنه و شاید ظهور
شب جمعه ست و …
و…
اووووم
خب منم جوونم و دل دارم .
🙂
آیلتس مهم تره یا جشنواره انار…؟
از اونجایی که من حریفشون نمیشم ؛صد در صد جشنواره انار مهمتره.
آخرشم 2 ساعت تو ترافیک می مونیم و جای پارک هم پیدا نمی کنیم و بی خیال میشیم و بر می گردیم از سرکوچمون 3، 4 کیلو انار می گیریم و میایم خونه.
هیچ وقت فکر نمیکردم ملت اینقدر درگیر انار و مشتقاتش باشن.
سر جای پارک و این صوبتا همدیگه رو داشتن میکشتن بدتر از داعش
انار…
نمیدونم حکمت و قسمت خدا چیه
داستان عجیبیه
نمیدونم والا
فقط حس میکنم به شدت دارم زمان رو از دست میدم
امشبم بخیر گذشت و تختخواب امن و امانه
بهله
و هیچی بهتر از این نیست که بعد از گیر کردن تو کلی ترافیک و شلوغی و چرت و پرت
زیر بارون شدید ، یه جنس لطیف بشینه تو ماشین کنارت و یه بشقاب ماکارونی داغ هم دستش باشه و بگه بخور جون بگیری
بخور عزیزم
بخور فدات شم
بخور قربون اون ابهتت بشم
بخور عشقمممممممم
جوووون بخوررر