خداییش اینقدر پارتی بازی کرده که آخرش …
موسی و عیسی و نوح و ….
صداشون در میاد …
خب مگه اونا دل نداشتن ….
چی شون از یوزارسیف کمتر بوده …
……..
……………..
….. سهیل .
دستهبندی نشده
یادت هست؟
فک کنم امشب …
سالگرد اولین گناهم بود …
و تو نیامدی و من به تنهایی کابوسش را می بینم …
میدونم ….خدا هنوز از اون بالا مهربونی میکنه …
راستی خبر داری …
که چقدر منتظر ماندم …
من دم رفتن گریه نکردم رو یادت هست …؟
فقط چشامو بستم که نبینم …
اما خوابم برد …
امشب درست 3 ساله که هنوز بیدار نشدم …
و تو …
و تو …
آه که تو چقدر احمق بودی رفیق …
………
…………………
…………
شب بود و تاریک
سرشو چرخوند و یهو خدا گفت :
– دلم گرفته …!
پیامبر مدادش رو برداشت و پرسید : بنویسم دلم یا دلمون …؟
خدا گفت : برای خودت گفتم…چیزی ننویس …
……….
…………………..
………..
من بودم
شب بود …
ستاره می درخشید …
باد می گفت بیدار باش …
خواب من نوری نداشت …
من بودم و خدا …
دوتایی تا صبح …
از تنهایی هاش می گفت …
بغض می کرد گاهی …
فرشته ها خواب بودن همه…
احساس سرما می کردم …
از خدا پرسیدم عشق …
سکوت کرد …
سکوت کردم …
ستاره می درخشید …
خواب من نوری نداشت …
بیدار بودیم …
من بودم و خدا …
دو تایی تا صبح …
…………………
………………….
……….. سهیل .
آسمون
فرقی نمی کنه کجا باشی …
آسمون همیشه اون بالاست …
بالای سرت …
فقط کافیه نیگاش کنی …
حتما یه ستاره پیدا میشه …
که بهت چشمک بزنه …!!
……..
………سهیل
گاریزات
بود و بیشتر نبود …
و من در فکر پایان راه …
25 خرداد خیلی وقته که گذشته …
تجربه …
آدمای عجیب …
سختی کار …
دوری …
همه چی بود …
ولی خب …
پروژه یزد هم دیگه نفس های آخرشه …
……
….
..
شاید از حادثه می ترسیدم
یاد فرزاد حسنی بخیر …
بنده خدا فقط یه کم ناحق گفت ….!!
ای بابا …
می گم اگه دوشنبه شب به عشق فردوسی پور و برنامه 90 زدی کانال 3 و دیدی که مجریش امیر حسین مدرس یا خیابانیه اصلاً تعجب نکن …
خب اینجا ایرانه…
همه حق دارن که از حقشون دفاع کنن …!؟!؟!!!!!!!!!!!!
فردوسی پور ها و حسنی ها هستن که نا حق میگن …
و حق چون همیشه دسته یه عده حق داره …
باید به بی حقی یا حداقل حق خودت هم قانع باشی …. و نا حق هم نگی ….!!
ای بابا ….
چی میگم من…
بی خیال …
راستی حاجی …
به کی رای میدی ..؟
موسوی یا احمدی نژاد ….؟
………….
………………………..
…………….
همه تنهایی ها با من رفیقن
شب جمعه ست …
یادش بخیر …
بابای ممد رو می گم …
هی بهش می گفت گوساله درسات رو خوب بخون …
زیادم بی ربط نمی گفتا …
میدونی …چند روز پیش تازه فهمیدم که مامان ممد شیر نداشته و باباش شیر گاو بهش میداده …
روحش شاد …
این آخرا چقدر می فهمید بنده خدا …
هی …!
یه کم که فک میکنم می ترسم …
آخه باه بایی منم چند بار سرم داد زده و بهم گفته: بزغاله شلوغ نکن …
همینه دیگه …
یکی نیست بیاد اینو درستش کنه ..
دارم کم کم دچار دو گانگی میشم …
خب آخه این ماه مانی من کجاست که بیاد و بگه خودش شیرم داده …؟!
هی …
رفیق …!
……..
…………….
…. سهیل .
زمونه
بمب ببندم به خودم و بپرم وسط خیابون و ملت رو با خودم منفجر کنم …
خب …
این عالیه …
یه حرکت شهادت طلبانه ی ناب محمدی …
از این بهتر هم مگه میشه …!
اسلام هم همیشه زنده میمونه …
عجب …!!
یه جاهایی مغزم نمیکشه …باور کن …
شک میکنم به هرچی که تا قبل بهشون اعتقاد داشتم …
بد زمونه ای شده …
دلم میخواد تمام سیگارای آلبالویی دنیا رو یه جا دود کنم …
بعد برم با تمام هرزه های شهرم رابطه برقرار کنم …
بهدشم به سلامتیه هر چی مست و مستیه پیک رو برم بالا …
ساعت 9 شبم بزنم کانال یک و …
نیم ساعت اصول برنامه پنجم توصعه کشورم رو گوش بدم و …
بعدشم غزه …
فردا هم روز از نو …
بمب ببندم به خودم و بپرم وسط خیابون و ملت رو با خودم منفجر کنم ….
….
……………..
….
می تونم
می تونم دیگه طاقت بیارم …
می تونم رو پای خودم وایسم …
می تونم وقتی که ناراحتم یا غمگین خودم رو خوشحال نشون بدم …
من می تونم احساسم رو کنترل کنم …
هه …!
می تونم دوری رو تحمل کنم …
می تونم مشکلاتم رو حل کنم …
می تونم باور کنم …
من می تونم وقتی که تو آینه نگاه می کنم به جز موهای ریخته ی سرم به چشمام هم توجه کنم …
تازه شم با موهای ریخته جذاب تر هم میشم …
هه …! من می تونم خیلی کارای دیگه رو هم انجام بدم ….
باور کن رفیق …
من حالا می تونم بزرگ بشم …
مرد بشم …
می تونم …. مگه نه …؟
……..
………………..
…….. سهیل .