طعم آلبالو

هوا که تاریک شد …
سرد بود …
برفایی که از قبل اومده بود، روی زمین یخ زده بودن …
سکوت همه جای شب رو فرا گرفته بود …
گرمای نفسش به صورت بخار از دهانش خارج می شد …
یقه کاپشنش رو بالا داد …
یه نخ کاپیتان بلک …
طعم آلبالو …
به یاد طعم لبهایش …
روی لباش گذاشت …
و …
راه افتاد …
و رفت …
……….
…..
فردا صبح …
سر جلسه امتحان …
صندلی شماره 471 …
مراقب ورقه را برداشت و نوشت …
سهیل…
…..
غایب ….
……….
…………………
……………………..

مرد باید درد بکشه تا مرد شه …!

آخه درد رو از هر طرف که بخونی بازم درده …
نمیدونم …
شاید از هر طرفم بنویسی بازم درد بشه …
می بینی …
دیگه خدا هم باهامون حکم بازی نمیکنه …
از بس لایی کشیدیم …
خیلی که دقیق میشم می بینم که خودم مقصر بودم …
آخه یکی نیست بگه بچه دم امتحانی چه مرگت بود که تب مالت گرفتی …
ولی بازم خدا رو شکر که ایدزی سرطانی چیزی نگرفتیم …
و در آخر …
خدا خیر بده هر چی دکتر و قرص و آمپوله …
اگه اینا نبودن من حتما الآن ….
الآن ….
الآن…………………..!!!
………….
……………………
………..سهیل.

خوش بگذره

من که توی سیاهی ها …
از همه رو سیاه ترم …
میون اون کبوترات …
با چه رویی بپرم …!؟
………..
……………….
میگن سعادت میخواد رفتن به پا بوسش …
ما که چند سالی هست این سعادت رو نداشتیم …
به هر حال …
بابا و مامان …
ایشالله سفرتون بی خطر …
سلام ما رو هم به آقامون برسونید …
نیستم پیشتون …
ولی از همین جا بوسه میزنم به دستای گرم و مهربونتون …
خدا نگهدارتون باشه …
……
………..
…………………

فکر کن

دیدی بعضی وقتا …
دلت می خواد بنویسی ولی هیچی به ذهنت نمیرسه …
من الآن اونجوری شدم …
یه احساس مزخرف …
خب مزخرفه دیگه  ……..؟!!؟
مثه اینه که دهنت رو بستن و تو هم هی دلت می خواد نعره بکشی …
هی زور بزنی و نتونی …
فکر کن …
صدات هی تو گلوت خفه شه …
میفهمی که …!؟
ولی نه …
فکرشو نکن …
صبح که بیدار شم خوب شدم و توپول …
هه هه….
توپول …
…….
……………
…………………سهیل.

بابای بی حیا …

با دلم قرار گذاشته بودم…
که اگه دیگه هوایی نشه …
ببرمش سینما…
دلم به قولش وفا کرد…
اما من نرفتم سر قرار…!!
بد قول شدم …
بی وفا…
نمیدونم این سینما فرهنگ پس کی میخواد بینوایان رو نشون بده …
آخه غیر از ژان وارژان به خاطر کی میشه دو ساعت تو تاریکی نشست….
خیلی دوستش دارم …
تا حالا ده بار قصه ش رو خوندمش …
تا حالا هزار بار اومده تو خوابم …
همراه هم ، ژاور رو خونه خراب کردیم …
بدون اینکه سر کوزت دعوامون بشه …
گاهی تو خواب هم سهممو از زندگی میبخشم…
حتی اگه کسی محتاج بخششم نباشه …
دل من محتاج بخشیدنه …!
اینه که همیشه تو قصه خواب هام…
دزدی شمعدونا رو من گردن گرفتم و …
سرپرستی کوزت رو ژان وارژان …!
بگذریم …
شدم از سینما مونده از یاد دلم رونده …
سرم به سنگ خورد…
سنگ هم نعمت خداست…
مثل بارون با برکته…!
بی خیال سینما شدم …
با خودم قرار گذاشتم …
که هوای دلم رو تا ابد داشته باشه …
……
شب …
سر قرار که رفتم…
بابامو دیدم….
بابامو دیدم با دختر کبریت فروش …
….
…….
…………….سهیل.

یه شب طولانی

یه مزه دیگه ای داشت …
…….
یه شب طولانی …
طولانی به اندازه ی تمام دنیا …
شادی همسایه …
صدای خنده …
قرمزی هندوانه …
طعم ترشی انار و لذت خوردن آجیل …
هوای سرد آخر پاییز …
آسمون پر از ستاره …
و خدایی که از اون بالا مهربونی می کرد …!
یه شب طولانی برای پدر …
یه شب طولانی برای مادر …
شبی که بچه شون تو حسرت خوردن آجیل و ترشی انار و قرمزی هندوانه همسایه ….
زود تر از هر شبی به خواب رفت …
شبی که طولانی ترین شب سال بود …
آره … شب یلدا ….
یه مزه دیگه ای داشت …
……………………………………………………….
بابا مرتضی تولدت مبارک …
فدای گرمی و صفای وجودت …
خیلی کوچیکتم …
…..
………………..
……ماهزاده.

روحش شاد …

دل من یه روز به دریا زد و رفت …
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت …
پاشنه کفش فرار رو بر کشید …
آستین همت بالا زد و رفت …
یه دفعه بچه شد وتنگ غروب …
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت …
حیوونی تازگی آدم شده بود …
به سرش هوای حوا زد و رفت …
دفتر گذشته ها رو پاره کرد …
نامه فردا ها  رو تا زد و رفت …
حیوونی تازگی آدم شده بود …
به سرش هوای حوا زد و رفت …


…………….
…………………….
خدا صبر بده بچه هاشو …
از امشب بابا دیگه نیست …
……
……………..
…………………….

 

یه تیکه از یه نامه ی عاشقونه

روزگار عجیبی شده با این عاشقی …!
هی میمیری …
و دوباره زنده میشی …
دلتنگ و دلگیر و دل خسته میشی…
غصه نخور…!
منم یه روز میام پیشت …
میگن رفتن ابدی نیست …
همه یه روزی یه جایی هم دیگه رو پیدا میکنن …
میدونم نیستم ولی رد پام به یادگار میمونه برات …
همونو بگیر و بیا تا برسی پیش من …!
جمعه ها برات نامه می فرستم …
با پست معمولی …
دم پنجره منتظر باش …
اینجا پست معمولیشم هواییه …
آخرین تکنولوژی آسمون هنوز کبوتر نامه بره…!
هواپیما مال زمینیهاست …
اینجا همه بال دارند …
غروب به غروب زنگ بزن روزنامه شرق …
ببین خبری ازم پیدا میکنی …
تا وقتی نگرانمی خیالم راحته با منی …
عسک و مشخصات که داری …
چاپ کن تو روزنامه شون …
بپرس اگه کسی نخواد پیدا بشه توی کدوم صفحه باید آگهی بده…!
میدونم سختته …
تو هم بدون که سختمه …
تا وقتی سختیها عادت میشن باید تحمل کنیم ….
تو پارک ملت اینجا ….
بستنی بلند نیست …
فقط الاکلنگ هست و قایق دونفره دوچرخه ای …
سوار هر دو شدم….
بی تو اما …
الاکلنگ همیشه پایین موند و….
قایق فقط دور خودش چرخید …
این زمزمه های آخر قصه است…
مراقب خودت و دلت باش ….
میدونم پسر خوبی هستی و بابایی تو اذیت نمیکنی …
از طرف من ماچ بارونش کن …
دستاشو ول نکنیا …
توی گرمای دست توئه که اون زنده ست …
و تو هم همین طور …
شبها چراغ حیاط رو روشن بذار ….
که فرشته ها راه خونتون رو گم نکنن …
شبهای بی فرشته سنگین میگذره…
مثل روزهایی که بی تو اینجا میگذره …
…………….
روزگار عجیبی شده با این عاشقی …!
هی میمیری …
و دوباره زنده میشی …
…..
……….
…………………..سهیل.