هفت روز گذشت
تا اینجا
یه عید دیدنی رفتیم
یه شمال رفتیم
برگشتنی هم تو برف و کولاک گیر کردیم و اصن داستانی بود
یه سرما خوردیم
یه شلوار عیدی گرفتیم و یه ده هزار تومنی
و یه آیفون 6 هم عیدی دادیم
همینا
هفت روز گذشت
تا اینجا
یه عید دیدنی رفتیم
یه شمال رفتیم
برگشتنی هم تو برف و کولاک گیر کردیم و اصن داستانی بود
یه سرما خوردیم
یه شلوار عیدی گرفتیم و یه ده هزار تومنی
و یه آیفون 6 هم عیدی دادیم
همینا
سال نو مبارک
بهترین ها رو برای امتم می خوام
سال 94 بی شک متفاوت ترین سال برای همه مون هستش
عیدتون مبارک
بوس موس
لحظه های آخر
خیلی آخر
سرعت گذشت زمان رو میشه کامل حس کرد
الآن
نه تو 93 هستیم و نه تو 94
رو هواییم
من … تو … خدا … یه امت
نه 93 هستیم و نه 94
ماهی ها رو سرخ کردم
سبزی پلو با ماهی زدیم به بدن
دروغ چرا آخه
2 تا پیک عرق زدیم با این دامادمون
همچین شنگول و منگول
نشستیم شبکه 3 نگاه می کنیم
و من
در این اندیشه ام که کجام شبیه احسان علیخانیه …
والا
خلاصه رفتیم حموم
موهامون رو هم کوتاه کردیم
سر و صورتو صفا مفا دادیم
ترگل مرگل
جووووووون
نشستیم
به سبزه ها خیره شدیم و ماهی توی تنگ و این حرفا
تو ذهنمون سال دیگه رو این لحظه هاشو تصویر سازی می کنیم
اون موقع نه منی هستم و نه تویی و نه خیالت
یه ما هست و بس
فک کن
هنوز حموم نرفتم و مثلن قراره که این پست رو بفرستم و بعد برم.
بهله
میگم چرا اینجوریه …
چرا هر وقت می خوایم بریم یه جایی باس نگران باشیم که نکنه فلانی ناراحت بشه که چرا بهش نگفتیم و ..
آقا ما هر وقت خواستیم بریم شمال داستان داشتیم و داریم و خواهیم داشت
اصن به من چه
به اهل بیت گفتم به من کاری نداشته باشید و نظر نخواید
والا
فقط بهم بگید سهیل پاشو حاضر شو
من به هیچ کسی کاری ندارم و تو بودن و نبودن کسی هیچ دخالتی ندارم
فقط خودم و خدا و خیالت
همین و بس
امشب باس بکشیم جلو
یا عقب
یا فردا شب باس عقب جلو کنیم ..؟
حالا اینو ولش کن
می خوام ببینم الان اگه یه هویی بدون اطلاع برم حموم
چن نفر یه هویی دلشون تنگ میشه ،یه هویی نگران میشن ، کار پیش میاد یه هویی ، یه هویی چند نفر زایمان میکنن ، یه هویی چقدر کارای مملکت می خوابه و این حرفا
والا
از بس که مهم و مورد توجه و خاصیم …
( آیکن حالت تهوع و تگری)
حس حموم نیس اصن
البته حس بهونستا
بیشتر انگیزه هه نیست
خب لامصب بیا ببرمون حموم … بشورمون …
ما هم بشوریمت… به به
ولی
اینقدر نیومدی تا به باباهه داریم میگیم با لگد پرتمون کنه تو حموم
شاید انگیزه منگیزه ها از سرمون پرید
پنجره رو باز گذاشتیم
بیرون پنجره بارون میاد
ماشینا میان و میرن
کاش
تو یکی از این ماشینا
تو بودی
🙁
هییییییی
رسیدی بوق بزن
اوووم
چن ساعت دیگه سال 93 هم تموم میشه
تو آخرین لحظه ها
خیره شدم به سفره هفت سین
دعا میکنم
برای ماهی توی تنگ
برای سکه ها و سنجد و سمنو
دعا میکنم برای سبزه توی سفره و از خدا می خوام امسال سبزمون خرمالو بده
خدا کنه بده …
خلاصه چن ساعت دیگه مونده و این لحظه های آخر رو با خداهه تو تختخواب جفتک میندازیم