بعد یه عمر ما هنوزم
نمیدونیم “بتن” درسته یا “بتون”
والا
اونوقت میایم میگیم اتیسم اشتباهه و اوتیسم درسته
واقعا جای تاسف داره
دلم برای امتم می سوزه
یه عمام بی سواد و کچل و …
بعد یه عمر ما هنوزم
نمیدونیم “بتن” درسته یا “بتون”
والا
اونوقت میایم میگیم اتیسم اشتباهه و اوتیسم درسته
واقعا جای تاسف داره
دلم برای امتم می سوزه
یه عمام بی سواد و کچل و …
این خونه خالی و …
من و خدا و چند پیک عرق
نم نم بارون
پنجره اتاق رو باز میکنم
دراز میکشم رو تخت
چشمام رو می بندم
و منتظر طعمی آشنا هستم …شاید آلبالویی…
ولی
ولی
ولی لعنت به این جای خالیت
همیشه باید زیر انواع فشار باشی
تا شاید یه قدم بری جلو یا یه پله بری بالاتر…
حالا فک کن اینو یه جا بیان کنی که طرف بیشترین فشاری که تو زندگیش بهش وارد شده ، فشار موقع دستشویی رفتنش بوده
چه انتظاری میشه داشت؟
الآن طرف دغدغه ش اینه که باباش در روز چرا بیشتر با داداشش که تو انگلیسه صحبت میکنه و کمتر با این که هر روز در کنارشونه حرف می زنه
و شکایت داره از روزگار و با آه و ناله هی میگه: سهیل نمیدونی چه فشاری رومه … تو که نمیدونی ..؟
هی روزگار…
به حرفاش گوش میکنم و آخرش میگم روغن زیتون و سیلاکس و آلو و انجیر بخور
بهتر میشی رفیق ….!
بعضی ها اینقدر فقیرن
که تنها داراییشون پوله
….
ینی بترکم همین الان اگه شعار بخوام بدم
همین امشب ، همون سوپی رو که دیشب داشتم می پختم رو بردیم دادیم به یه آقایی که
تو زندگیش همه چی داره و میلیارد میلیارد سرمایه داره و زن و بچه و کس کارش همه اونور آب هستن و کل دنیا رو گشته و سه تا زبون حرف میزنه و …
اما…
اینقدر تنهاست و مظلوم که پیش خودت میگی کاش هیچی نداشت و دور و برش شلوغ بود
این از اون آدماست که با وجود کلی قدرت و سرمایه و امکانات
چشماش پر از غم و تنهایی و بی کسی و درده
و قشنگ میتونی حس کنی که لذتی از زندگی نمی بره
…..
تف به این زندگی
واقعا چقدر بعضی از ماها خریم و حالیمون نیست خیلی چیزایی رو که دور و برمون داریم
اولیش خودم
نمیدونم داستان چیه
هر وقت می خوای بی سر و صدا یه کاری رو انجام بدی از همه جا صدا در میاد
می خوام از آشپزخونه تا اتاقم برم تمام مفاصل و استخونا و رگ و ریشه ام به صدا در میاد و تق و توق میکنه
آخه این چه وضعیه
هیشکیم نیست بغلمون کنه
ببرتمون تو اتاق
به همین برکت به خاطر بغلش نمیگما … به خاطر سر و صداش میگم .
مادر گرامی بیدار شه
بیاد ببینه ساعت سه شبه
پسرش زده به سرش و داره آشپزی میکنه و این حرفا
پیش خودش چی فکر میکنه ؟
:-/
بنده خدا
چقدر آرزو داشت برام
بی شک اگه الآن بیدار بشه دستش رو میگیرم
رو صندلی کنارم میشونمش و تو چشاش خیره نگاه میکنم و میگم :
به معجزه ایمان داشته باش مادر
خدا بزرگه … شفا میده…
ساعت 2:45 شبه دقیقا الآن
همه خوابن
هدفون تو گوش
تو آشپزخونه
دارم سوپ درست میکنم
🙂
خاطرات بویایی شاید یکی از موندگار ترین خاطراتی هستش که تا آخر عمر هر کسی براش باقی بمونه و هیچ وقت پاک نشه
خاطرات شنوایی هم همین طور
نمیدونم چند سال گذشته
اوایل جوونی شاید
17 18 سالگی
یه انرژی و حال و هوایی اون سن و سال داره که
الآن وقتی دارم Mea Culpa گوش میدم بعد از گذشت این همه سال
دقیقا همون حس و حال زنده شده برام
دلم می خواد دست خداهه رو بگیرم و برم یواشکی ماشین باباهه رو برداریم و این آهنگه رو زیادش کنیم و همین جوری بی هدف بریم و …
…….به هیچ جا نرسیم
ولنتاین کادو چی گرفتید …
والا از خدا که پنهون نیست از امت چرا پنهون باشه
یه شورت و یه کروات
به همین برکت
البته کرواته مال خودم بود که تو ماشینش جا مونده بود
….
ولی خداییش مدیونه هرکی فکر بد بکنه ها
شورته نوئه نوئه
🙂