از بس که از خودگذشته ایم
به نیت یه بارونی برفی چیزیییی
ماشینو میبریم کارواش
شاید یه فرجی شد
از بس که از خودگذشته ایم
به نیت یه بارونی برفی چیزیییی
ماشینو میبریم کارواش
شاید یه فرجی شد
هر سال ابعاد جدیدی از شخصیت شاه و داش بهمن کشف میشه
مثلن همین الآن داشت تو تلویزیون میگفت شاه به شدت خانم باز بوده و هر روز کارش این بوده که با چندین زن و دختر تو کاخشون مشغول عیش و نوش باشن
از اونورم داش بهمن
اصن اسطوره خانواده دوستی و مهر و محبت و فداکاری و این برنامه ها
هر روز از اذان صبح تا اذان مغرب فقط دور حاج خانم میگشتن و هی قربوس می شدن
اصن روایت ها داریم که حاج خانم وقتی میگفته بهمن فشارم افتاده ، عجولات میخوام…
داش بهمن با کله میومدن و این با کله اومدنشان باعث میشده اون یاروهه که مشکی بوده و رو سرشون میذاشتن، دور گردن ایشان گره بخوره، که این موضوع چند بار باعث شهادتشون شده
اصن یه اوضاعی…
خلاصه اینکه شاه عجب آدم بدی بوده
نامردی نیست…؟
ساعت 4 صبح با کلی جون کندن به زور بخوابی
بعد تا چشات گرم میشه ، یه رعد و برقی میزنه که کلن از بالا تا پایین شیو میشی
بعد هیچی دیگه… خوابت نمی بره که هیچ ، سر درد و تپش قلبم میگیری و 4 ساعت بعدشم با یه اعصاب داغون و حال خراب بری سر کار
بعد هر کیو میبینی اونم بد تر از تو و داغون تر از توئه…
خب نامردیه دیگه
نه می تونی به کسی گیر بدی و نه می تونی پاچه ماچه کسی رو بگیری و جرش بدی
🙁
عجب وضعیه به غورعان
تو روحت داش بهمن
قدیما دخترا می خواستن برن خونه زودی ماتیکشون رو پاک می کردن تا داستان نشه براشون
حالا می خوان برن خونه ماتیک میزنن که باز داستان نشه براشون
می فهمی که
داستان نشه …!
حالا ولش کن این چیزا رو
از من به شما امت مرد نصیحت که موقع برگشت به خونه قشنگ سیبیل میبیلاتون رو با دقت بررسی کنید
ماتیکایی که میره زیر سیبیل و میشینه رو لب به راحتی پاک نمیشه ها
یه وقت میرید خونه و داستان میشه براتون
داستان…
🙂
دقت کنید
هر وقت تو دهنتون آدامس هست
هر کاری انجام ندید…
🙂
این حس های خوب الانمون
همه از برکت این ماه عزیزیه که توش هستیم
بهمن
به خدا دارم خفه میشم
شیرم دهنم عرباااااا
دیوثاااااا
تف به هرچی عربه
برای همه
چه جمعه ی تخ//می بود این جمعه
اشکمون در اومد
یخ کردیم
مثل چی دارم میلرزم
تف به هرچی عربه
تفففففف
اونوریا میان وسط خیابون با چاقو جلو دوربین سر میبرن
اینوریا ولی نه دوربین لازم دارن و نه خیابونی و نه چاقویی
تو خونه ت با پنبه سرت رو جوری می برن که خودتم نمی فهمی
خیلی هم شیک و مجلسی
هیشکی هم شک نمیکنه
خلاصه می خواستم بگم من عاشق محمد نیستم
دختر داییم عاشق محمد بود که الآن 4 سالی هست ازدواج کردن
والاااا
من عاشق خدای خودمم و بس .
چقدر لذت داره دهن مهن این عربا رو سرویس می کنیم
چقدر حال میده
به به
🙂