بهار و گیسو

بهله …
جیگرشونو …
امروز و فردا تولد دوتا عشقه …
اولیش گیسوی مهربون …
دومیش بهار عزیزم …

گیسو جونی میدونم که داری بکوب درس می خونی و خودتو برای کنکور سال دیگه آماده می کنی …
و شک ندارم که یکی از نفرات برتر کنکور میشی ….
گیسویی تولدت رو تبریک میگم …
ایشالله که سالهای سال در کنار خانواده سلامت و موفق و سربلند باشی …
…..
😀 ….
دیدی بهار اومد … دیدی 14 فروردین شد …
بهله …
مبارک باشه تولدت بهار خانوم …
128 ساله بشی خوشگل عمه ی سهیل …
ایشالله امسال دیگه تلسم رو بشکنی و دیگه …
😀  
بهله خانومی …
فوق رو که گرفتی … دیگه بسه … یه ذره هم برای ما بذار ….
ولی میدونم … میدونم که داری میری برای دکترا …
و شک ندارم که اون رو هم می گیری …
پس خانوم دکتر تولدت مبارررررررررررررررررک ….
ایشالله هر چی از خدا می خوای ، بهترینش رو بهت بده …
……………………
………..
فدای هر دوتا تون …
کوچیک و دست بوس …
من و بابا سهیل …
……

سیزده بدر

ببين عزيزم ميخوام يه چيز رو صادقانه اعتراف کنم…
من ميخواستم سبزه رو خودم گره بزنم…
ولی چون بلد نبودم يکی از دوستام اينکارو کرد…!
الان ميخوام ازت خواهش کنم که با اون دوستم اشتباهی  ازدواج نکنی..!!
……………
……..
……….
پ.ن: عید 86 هم تموم شد …!

نه …؟

همه جفتند و …
ما تکیم …
…. هر وقت اینو میگه دلم براش کباب میشه …
خب خودش نمی خواد جفت شه …
من خودم چند نفر رو براش کاندید کردم …
ولی میگه نه …!!!
همیشه میگه آدمایی که خیلی راحت میگن نه …
دو دسته هستن …
یا خیلی شجاعن …
یا خیلی خنگ …
….!
نمیدونم این باه بایی ما جزء کدوم دسته به حساب میاد …
حتمن خیلی شجاعه …
نه …؟!؟
…..
………..
………………. سهیل .

سومین عشق

تمام شب رو بیدار مونده بود …
فکرای جور واجوری تو ذهنش داشت …
تصمیم گرفته بود حرف دلش رو بزنه …
فردا …
سر کلاس میکانیک خاک …
ردیف اول …
مثل همیشه زود تر از همه تو کلاس نشسته بود …
سرش تو جزوه هاش بود …
و نگاهش پایین …
پسر رفت و یک ردیف عقب تر نشست …
دانشجو ها یکی یکی وارد کلاس شدن …
استاد هم وارد کلاس شد …
لیست رو در اورد و اسم بچه ها رو تک تک می خوند …
– ماهزاده …
پسر دستش رو بالا اورد …
– حاظر …
اسم دختر بعد از اون بود …
– خانوم …..!
دختر دستش رو بالا اورد و …
…..
نگاهش گره خورد به دست دختر …!
سرش روپایین انداخت …
دوستش راست می گفت …
طرف صاحب داشت …
جزوه اش رو باز کرد …
یه گوشه با خودکار قرمز نوشت …
…….
عشق سوم …
اسفند 85 …
…………..
……….
…….

 

دومین عشق

پشت دختر به او بود و داشت از پله‌ها بالا می‌رفت…
پسر بی‌شرمانه نگاهش می‌کرد…
ابتدا آن پاهای خوش تراش و سفيد نظرش را جلب کرد…
بالاتر رفت..!‌
اندام قشنگ و متناسبی هم داشت…
و آن موهای لَخت که در نسيم ملايم عصر‌گاهی انگار با شادی می‌رقصيدند..!
اخساس خوشايندی بهش دست داده بود …
حس کرد باز هم عاشق شده …
زير لب گفت: کاش می‌شد صورتش رو هم ببينم..!
دختر ناگهان برگشت…
لبخندی زیبایی بر لبش بود، نگاهشان اما بهم گره نخورد…
پسر مسير نگاه دختر را دنبال کرد…
آآآآآآه خدای من، اين که مادرشه…!!
مادر دختر از کنار پسر گذشت و خطاب به دخترش که در حال پائين آمدن از سرسره بود، گفت: بسه ديگه دخترم! وقت عصرونه‌ست! بايد بريم!!
پسر هم پیش خودش گفت : کاش از خدا يه چيز ديگه می‌خواستم‌…!
مثلا امشب شام پيتزا داشته باشيم…
و به سمت خانه رفت!
….
…………….
………