تو یه لحظه نگاهشون به هم گره خورد …
احساس جدیدی زائیده شد …
لحظه ای بعد هر دو احساس کردند عاشق هم شدن …
و سپس از کنار هم رد شدند..!!
پسرک که يک دستش را به مادرش داده بود، مشغول خوردن ادامهی بستنیاش شد…!!
و دختر نيز در اين فکر بود که پدرش کدام عروسک را برايش میخرد…!!!
…..
……..
…………
زود دیر میشه …!
من نمیتونم تشخیص بدم …
ولی اون دیگه چرا …؟!
هیچ وقت کنارم نبود …
همیشه تلاش می کرد رو به روی من قرار بگیره …
آخه شنیده بود دو تا خط موازی …
هیچ وقت به هم نمیرسن …!!!
………………
…….
پ.ن :فک کنم دلگیرم …
…
……….
……………….
Cool
سرد بود …
ولی دنبال حرارت …
همیشه سعی میکرد روابطش پر حرارت و گرم باشه …
از بچه گی فکر میکرد پتو گرما میده …
خیلی وقت بود ازدواج کرده بود …
اما …
…..
…………..
روابطشان زیر پتو هم …
سرد …
بود …
…..
……………..
تو اسمشو بذار دلتنگی
بعضی وقتا نمیتونم تشخیص بدم …
نمیدونم …
نمیدونم الآن دلگیرم …
یا …
دلم گیره …
…..
………
….
سقطش کن …
یکی رو میشناسم که خیلی بزرگه …
کارای بزرگ زیاد میکنه …
بزرگ عمل میکنه …
ماشین و خونه و زندگیش همه بزرگن …
یه روز ازش پرسیدم چه جوری اینجوری شدی …
یه کم نیگام کرد …
با لحن خاصی گفت :
سقطش کردم …!
ازش پرسیدم کی رو …
گفت :
کودک درونم رو …
اگه تو هم میخوای بزرگ شی سقطش کن …
نه درد داره … نه عفونت داره … نه عوارض …
پول نمی خواد …
مجانیه …
باورم نمی شد …
که کسی به این بزرگی، اینقدر کوچیک فکر کنه…
هیچی بهش نگفتم و رفتم …
خوشحال بودم …
میدونستم پسرم اینقدر بزرگه که …
باباشو به خاطر این حماقت بچه گانه میبخشه …
میدونستم که پسرم خیلی بزرگ تر از …
این حرفاست …
……
……………
………..
دوستان ترکوندن
دم برو بچ گرم …
ما رو ، رو سفید کردن …
17.98 …
ایول …
حال کردیم کلی …
قصه شب
یکی بود یکی نبود …
یه پسره کوچولو بود که همشه آرزو داشت یه روزی بزرگ بشه …
روزا گذشت …
اون بزرگ شد و بزرگ شد …
اینقدر …
که آخرش ترکید و مرد …
…
…….
………..
جدی نگیر فقط یه مطلبه
کاش خاموش بود …
کاش از دست رس خارج بود …
آخ که نمیدونی چه دردیه …
وقتی که می شنوی یکی از اونور خط میگه …
شماره مورد نظر شما مسدود می باشد، لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید …
هه هه …
بخند به سادگیت …
به این که چقدر قشنگ به بازی گرفته شدی …
بد بخت …
بسه دیگه …
طرف یه جا دیگه دایورت شده …
تموم کن این بچه بازی رو …
….!
…………….
……..
آفرین…!
صدا …
تنها صداست که می ماند …!
آره رفیق …
راست میگن ….
گرفتار شدم …
گرفتار آرامشی که بهم میداد …
هر روز …
مهم نبود چه شکلی …
فقط اون لحظه ارزش داشت …
یه رفیق بود …
رفاقت یادم داد …
ولی نمیدوم چرا …
وقتی که اینا رو فهمیدم …
وقتی که دلم …
صداشو خواست …
وقتی که دیدم …
وقتی که حس کردم و فهمیدم که ….
هیچی ندارم …
تنها یه پژواک نا معلوم در گوشم …
باقی مانده بود …
“” تو میتونی .. از همین الآن شروع کن “”
صدا …
تنها صداست که می ماند …!
آره رفیق …
راست میگن …
…………..
……………….
………
امروز
امروز …
من …
خونه …
خسته …
درس …
عم و صنعت …
زندگی …
آینده …
کار …
….
سهیل …
ماشین …
بیرون …
ترافیک …
لادن …
شیر پسته …
بارون …
انیگما …
اتوبان …
…
بابا …
خونه …
قدم …
فوتبال …
بیرون …
مامان …
خونه …
سر درد …
کار …
تلفن …
خاله …
ناهار …
شام …
….
فردا …
….
………
…….