JUBILATION

دیشب خونه زینت خانومینا جشن بود …
عروسی دختر بزرگش بود …
رفتم رو پشت بوم و کلی دست و پا و سوت زدم و خوشحالی کردم که زینت خانوم شاکی شد و گفت: الآن زنگ میزنم صده و ده که بیان ببرنت پیش خفاش شب ….
خب من از همین جا اگه زینت خانوم سایت رو میخونه عذر خواهی میکنم ….
به جون باه بایی نمیدونستم شما تو محل آبرو دارین …
تازه الآن ماه مان بزرگ برام تعریف کرد …
بهشدم من که امتحانام تموم شده و سرگرمی ندارم …
ماه مان بزرگ هم اجازه نمیده برم دوچرخه همسایه سواری …
دلم می گیره میام رو پشت بوم …
کاره بدی که نمی کنم …
برم سیگاری بشم خوبه …!؟
برم به دختر مردم شماره بدم خوبه …!؟
برم لات و بی سر و پا بشم شما خوشت میاد …؟!
بهله …
من در آخر حرفام میخوام از چهار نفر تشکر کنم …
اول از خدا که همچین انسان با شخصیتی رو خلق کرد …
دوم از ماه مان بزرگ که مرا خوب و درست به بار نشاند تا در اینجور مواقعیتها حسودیم نیاید …
سوم از ممد قاسمی که به من گفت اگه یه قاشق مرباخوری ادکلن هوگو بخوری بوی سیگارت هضم می شود …
و چهارم از زینت خانومینا که مرا خیلی نصیحت کرد و به صورت مهربانانه ای گفت پسرم ، جشن و شادی و اینجور قرتی بازیا ، در شان تو پسر بی شعور بی جنبه نمی باشد …
………
………………….
…….. سهیل .