شب بود

یکی از آرزوهام رو از جیب عقب شلوارم در میارم و میدم بهش …
اونم تمام دنیاش رو از جیب بغل شلوارش در میاره و میذاره گوشه لبش …
از جیب جلوی کاپشنم فندکم رو در میارم براش …
دنیاشو روشن می کنه …
لبخند می زنم …
لبخندش…!
بوی آلبالو می داد …
……..
………………..
………سهیل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *