درست یادم نیست …
سوم دبستان بودم یا چهارم …
اما یه همچین روزایی بود …
هه آره …
با چندتا از بچه های کلاس شروع کردیم به تزئین کلاسمون ….
یادمه تو 25 تا کلاس ، کلاس ما اول شد و بهمون جایزه هم دادن …!
گروه سرود داشتیم و از یک ماه قبلش تمرین می کردیم برای همچین روزایی …!
” هوا دلپذیر شد ،گل از خاک بردمید ….پرستو به بازگشت زد نغمهء امید …”
و امروز ….!
هر وقت ازم سوال میشه اگه برگردی به گذشته با همین تفکرات امروزت چی کار می کردی …؟
صد در صد جواب میدادم هیچ وقت حماقتهای کودکانه انجام نمیدادم …
هیچ وقت کاری نمی کردم که یه همچین روزی افسوس بخورم از کارم …
……..
……………………..
…………..
اون موقع بچه بودیم بابا
چن سال دیگه باید افسوس این موقه رو بخوریم که چرا تا جوون بودیمو نفس داشتیم کاری نکردیم
خوبی سهیل؟ A)
البته اگه یه نفر بود که هر روز بیانیه صادر نمی کرد و یه کم مردانگی از خودش نشون میداد شاید افسوس نمی خوردیم حالا ….البته شاید….!!
همش تقصیره توووووووووووه دیگه… #:
اگه تو همچین روزی کلاست رو تزیین نمیکردی الان وضعیت ما این جوری نبود.
حالا هی بورو گروه سرود درست کن و کلاس تزیین کن. #:
ولی حالا…
اشکالی نداره داداش…
ما جبران میکنیم.
داشششششش :N :N :N
شما یادت نمیاد …اون روزا همه چیز فرق می کرد …
] شما جبران كن زر ميخ جان!
يه همچين روزي…….. يه همچين روزي…….. چندم بهمن بود؟!
ما به بهمن پر حادثه عادت داريم، نداريم؟!
راستي گفتي چندم بهمن بود؟!!!
ما دو سال پشت سر هم اول شدیم :دی و یه سال جایزه به ما یه روز تعطیل دادن :)) انقدر ذوق مرگ شدیم که خدا می دونه….یه روز مدرسه نرفتیم!