12 thoughts on “473

  • مارس 2, 2011 at 12:36 ق.ظ
    Permalink

    سلام. من مدتیه کند ذهن شدم دلیلشم بری تو وبم فک کنم بفهمی. کند ذهن شدم و نفهمیدم با این پست چیو میخواستی بگی واسه همینم نمیتونم نظری بدم. داداشی آپم.

    Reply
    • مارس 3, 2011 at 2:38 ب.ظ
      Permalink

      فک کنم بجای کند ذهن بودن می گفتی کم پیدا شدی بهتر بود …. Y

      Reply
  • مارس 2, 2011 at 5:06 ب.ظ
    Permalink

    بابا سهیل نگی خنگمااااااااااااااا……. :T ولی منم با اینکه چندبار خوندمو فکر کردم نفهمیدم … ;;)

    Reply
    • مارس 3, 2011 at 2:34 ب.ظ
      Permalink

      نه بابا این چه حرفیه ….به هر حال بعضی وقتا خودم هم نمیدونم چرا ….! 🙁

      Reply
  • مارس 4, 2011 at 6:45 ق.ظ
    Permalink

    از دور تا هنوز

    کجای این جهان ایستاده ای

    این چنین تابناک

    که بوی عطر نارنج می آید به مشام…

    بوی راه …

    بوی توت ..

    بوی شاه توت..

    بوی بارون …

    بوی بادبادک …

    بوی کودکی …

    یادش بخیر باد …

    دریا که کرانه اش با من بود

    و نسیم که شانه میکرد گیسوی بید را

    و عشق که پای بازیهای کودکی میداد …

    و دستم پر از رنگهای آبی بود

    و دلم پر از نیلوفران مست مرداب …

    بابا بزرگ بهترین هلوهای درخت هلو را

    برای ما کنار میگذاشت …

    من از دور تا هنوز ایستاده ام

    و بابا بزرگ گرچه دیگر پیش من نیست

    اما در بهترین کنج دلم خانه دارد

    خانه اش آباد باد

    فوریه 2007 …///

    اهورامزدایی باشی …///

    Reply
    • مارس 10, 2011 at 11:40 ق.ظ
      Permalink

      آقا مهرداد از شعر زیباتون ممنونم ….امیدوارم بتونم اهورایی باشم …شما هم همینطور …. A)

      Reply
  • مارس 4, 2011 at 11:33 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشي!
    خوبي؟!
    خب…….. شايد اگه منم بگم زياد چيزي سر نياوردم از مطلبت يه كم خجالت آور باشه! %)
    ولي اين دليل بر زير ديپلم بودن ماست، مي دوني؟!
    وگرنه بابا سهيل هيچوقت پستهاي بدون معني كه نمي نويسه! -*

    Reply
  • مارس 4, 2011 at 11:35 ق.ظ
    Permalink

    به هرحال خيلي دوستت دارم و ممنونم بابت همه ي محبتهايي كه به خواهري ات داري! :X
    از خدا شادي و سلامتي هميشگي ات رو آرزو مي كنم سهيلم! A)

    Reply
  • مارس 5, 2011 at 8:40 ب.ظ
    Permalink

    بیخیال! هنوزم می تونی بخندی…با تموم داشته هات و نداشته هات;)

    Reply
  • مارس 7, 2011 at 9:40 ق.ظ
    Permalink

    سلام. فکر نکنی بی مرام و بی معرفتم ها…. نمی دونم چرا وقتی نوشته هاتو توی وبلاگ بهار می خوندم دیگه یادم می رفت بیام اینجا
    راستش… منم مثل بقیه! خوب نفهمیدم چی گفتی

    Reply
    • مارس 10, 2011 at 11:38 ق.ظ
      Permalink

      مرسی ماری خانوم ….اختیار دارید …. شما هم مثل بهار برای من عزیز هستید …..ممنون که اومدید …. A)

      Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *