بچه که بودم
یه لامپ و یه باتری و یه تیکه سیم
تمام دنیام بود و با خودم می بردمشون تو رختخواب و با روشن شدن فضای زیر پتو اینقدر ذوق میکردم که تا صبح خوابم نمی برد
چقدر خوب و زیبا و شیرین بود
کاش دنیا تو همون سن و سال تموم می شد و اینقدر کش نمیومد
اصن یادم نمیاد آخرین باری که از ته دل ذوق کردم کی بود
هی …. تف بهت بیاد بهمن
کاش الآن جای این ماسماسک
یه لامپ و یه باتری و یه تیکه سیم داشتم
🙁