حواست نیست….

بزرگ شدیم و هر کدوممون یه گوشه ای گرفتار زندگی

گذشته ما تو این دنیای مجازی بی شک فقط برای خودمون جذاب و خاطرانگیز و زیبا بود

برای نسل جدید تعریف کنیم از کارامون بی شک براشون عجیب و خنده دار و غیر قابل درکه

نسل مجازی ما مثل خوابیدن تو پشه بند روی پشت بوم خونه پدر بزرگمون بود ، مثل عشق کردن با خنکی تشکی که تازه پهن شده

خوشحال شدن هامون کم هزینه و عمیق و ادامه دار بود

نسل مجازی ما ساده بود ، بهارانه بود، دلتنگی هاش خط خطی بود ، پنجره ی تنها بود و ستاره هاش همه سهیلی بود…

واقعا کی درک میکنه وقتی نازنین ۱۷+۱ سال داشت چرا بزرگ تر نشد و همون جوری موند تا شد روانی

خرمگس و آلبالو و سولی و پدر سنگی و پا درد ننه و فلنی و مترسکی که کلاغا تو چشماش تف میکردن ولی اون باز دلتنگشون میشد و من و بابا سهیل و ممدی که همیشه اسمش تو بدها بود با یه ضربدر و ….اصن چی بودن و کجا بودن و چی شدن

بی خیال رفیق

این روزا ما رو باید ول کرد به حال خودمون تا الکی خوش باشیم با همین چیزا

لازمه یه وقتا غرق شیم تو خاطراتمون و …

حواسمون نباشه بزرگ شدیم و …

یه هویی شاید یه لبخند بشینه گوشه لبمون و …

و…