Love Bird

هه …
شده جریان اون مرغه که روزی سه تا تخم میذاشت…
بعد یه روز سر شرط صاحبش چهارتا تخم گذاشت…
و روز بعدش چون خیلی عاشق صاحب‌ش بود، پنج‌تا تخم گذاشت…
ولی چون نتونست دیگه شیش‌تا تخم بذاره، سر‌شو بریدن و باهاش جوجه کباب درست کردن…
هه …!فک کن رفیق…!
حالا هی من بگم تف تو چشه هر چی کلاغ و جوجه کلاغه …
تو هی زبونت رو گاز بگیر و بگو زشته …
نامردا اینقدر مترسک رو زدن که تموم علفهایی رو که خورده بود رو تگری زد …
بعدشم نشستن دور هم و به سلامتی من و تو …!
عرق و جوجه کباب رو زدن به بدن …
هه….!
………( یه جورایی عجیب حال میکنم با این (هه) ….  خاری شده بر چشم حسودان :love: ….)
…..
…………………….
………سهیل .

19 thoughts on “Love Bird

  • سپتامبر 29, 2010 at 3:31 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشی…میبینم مثل من بیداری :d …اره میدونم ابرومون رفت 🙁 حقشوبایدبزاریم کف دستش…هه ❗ :d دوستت دارم هوارتاااااااااااا :love: :love: :love: :love:

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 3:32 ق.ظ
    Permalink

    راستی اوللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل :d

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 3:33 ق.ظ
    Permalink

    :love: :love: :love: :love: :y: :y: :y: :y: به منو بهارحسادت نکن…توداداش کوچولوی مایی 😀 😀 😀

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 3:34 ق.ظ
    Permalink

    :love: :love: :love: :love: :y: :y: :y: :y: به منو بهارحسادت نکن…توداداش کوچولوی مایی 😀 😀 😀 دیدگاهم فرق داره نمی بینی 😕 ❗ ❗ ❗

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 3:45 ق.ظ
    Permalink

    ببین adsl چه میکنهههههههههههههه …..
    :d :d :d :d
    من عمری بتونم به بهارم حسادت بکنم ….بهار یه دونه بیشتر نیست ….
    :a: :a:
    تو کوچیکی ما که شکی نیست…
    کوچیک بودیم و هستیم و بعد از اینم خواهیم بود ….
    فدای تو عزیزم … :love: := 😀

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 1:36 ب.ظ
    Permalink

    فدات بشم داداشي!
    آخ كه نمي دوني من چقدر به (س) خانوم حسادت مي كنم كه تو رو به عنوان داداش واقعيش داره كنارش!
    كاش يك روزم من جاي اون بودم!
    هرچند واسه ما كه فرقي نمي كنه! شرط مي بندم خيلي وقتا حتي از خواهر برادرهاي واقعي هم به هم نزديكتريم.

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 1:38 ب.ظ
    Permalink

    در ضمن! بذار بشينن دور هم و به ريش ماها بخندن!
    يه روزم نوبت ما ميشه!
    شك نداشته باش سهيلم!
    اندكي صبر، سحر نزديكست……

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 5:09 ب.ظ
    Permalink

    bahar khanom rast mige.shaher mige ze sabr koni ze ghore sazam samanooo.
    in zarbolmasal taiid shodast sazmane unesko taiidesh karde.
    rasti ghable inke soheil dadashe shomaha beshe dadaashe mane ino bedonid.
    harki zooresh ziade biad jelooo.
    khoda hafez borader=(dadashi)
    soheil rasti too inhame khaterkhah dari poooorooo nemishi??????ßåý

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 5:17 ب.ظ
    Permalink

    ahan rasti ba arze pooizesh.
    khanome bahar khanom shoma RISH darid???????????
    bazam migam bebakhshida.akhe man kheili konjkavam.

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 10:49 ب.ظ
    Permalink

    سلام سهیل جان خوبی ؟ این مطلبتو خوندم برام خیلی جالب بود و دقیقا حرف دل منو زدی “ما ها در کنار هم روزگاری داشتیم …. بهترین دوران جوونی رو سپری کردیم و کلی خاطره داریم ….ما ها در کنار هم بزرگ شدیم …
    واقعا کی باورش میشه …..کیه که باورش بشه دوری از این دنیای مجازی و آدماش چقدر سخت و سخت و سخته برامون ….؟ “من نمی دونم چرا بعضی ها همین موضوع را برای دیگران از دید منفی اش نگاه می کنند و می گن با یک زن … چیکار داری ؟! این زن … خواهر من بود 😐 من خواهر ندارم 🙁 از من گرفتندش 😡 نمی دونم چرا اینگونه برای دیگران قضاوت می کنیم !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
    اما برای خود ما اشکالی نداره ؟! سهیل جان واقعا دلم گرفته 😐 یک نفر بهترین خواهرمو از من گرفته الان 14 شبانه روزه که خواب ندارم و همش گریه می کنم 😡

    Reply
  • سپتامبر 29, 2010 at 11:08 ب.ظ
    Permalink

    در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

    Reply
  • سپتامبر 30, 2010 at 8:03 ق.ظ
    Permalink

    آنگاه که غرور کسی را له میکنی

    آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی

    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی

    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

    آنگاه که گوشت را میبندی ، تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی

    آنگاه که خدا را میبینی و بنده ی خدا را نادیده میگیری

    میخواهم بدانم..تو..؟!!

    واقعا تو ! دستانت را به سوی کدام آسمان دراز میکنی

    تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟

    Reply
  • اکتبر 1, 2010 at 1:28 ق.ظ
    Permalink

    sسلام داداش سهیلم. خوبی؟ دندونم خوبه مشکلی نداره. چه خبرا داداش؟ میگم این بهار جون با ستاره آبجی من خوب اینجا رو غروغ یا شایدم قروق کردناااااااااا…. :y:

    Reply
  • اکتبر 1, 2010 at 11:15 ق.ظ
    Permalink

    zarmikh./.arman: راستش من زورم بيشتره!!! :q چون 7 ساله آبجي سهيلم و چون و چرا هم نداره!!
    خودمم تنهايي فداش ميشم با اينهمه مهربوني و بزرگ دلي اش! :love:
    …………
    راستي رها! واقعاً تا حالا به اين فكر نكرده بودم كه «غروق» يا «قروق» رو چجوري مي نويسن؟! ❓
    جالبه!!! اين اولين باره كه اصلاً نمي تونم نوشتن يه كلمه رو حتي حدس بزنم!
    كسي مي دونه؟!

    Reply
    • اکتبر 1, 2010 at 12:58 ب.ظ
      Permalink

      ]بهار جان من می دونم قرق درسته 🙂

      Reply
  • اکتبر 1, 2010 at 10:52 ب.ظ
    Permalink

    ای دل داد بزن این همه تنهایی را
    باز کن از لب خود قفل شکیبایی را
    دیرگاهیست که این بغض گلوگیر سکوت
    برد از خاطرمان عشق و شکیبایی را
    تا که این اهرمن غم رهامان سازد
    زیر لب زمزمه کن شرح پریشانی را
    پشت پرچین دلم خیمه زد اردوی خزان
    باز هم جار بزن قصه ی شیدایی را
    و تو ای عشق بیا با قلم معجزه ات
    حل کن این جدول مجهول معمایی را
    هان در این قحطی لبخند و محبت یا گل
    با که تقسیم کنم این همه تنهایی را 😡 😡 😡

    Reply
  • اکتبر 2, 2010 at 2:53 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشی..خوبی سهیل جونم…..داداشی این ______ را میبیتی کامنت گذاشته ماجراش مفصله..میخوام یه اپدیت بکنم وهمه چیوتوضیح بدم….ایشون مریض روانی هستن….حرفاشوجدی نگیر…من بعدارفع ابهامت میکنم 😮 😮 😮

    Reply
  • اکتبر 2, 2010 at 4:20 ب.ظ
    Permalink

    !!I completly agree with Setareh :d

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *