قیمه

بچه که بودم بابام منو میبرد ظهر عاشورا یه هیئت طرف بازار تهران که دسته های عزاداری رو نگاه کنم

فستیوال بود بیشتر

یه عده لباس یاران حسین رو میپوشیدن و یه عده هم یزید و یارانش

اسب و شتر و شمشیر و خیمه بود و تعزیه خوانی

یزیدیان حمله میکردن به یاران حسین و همه رو میکشتن و آخر سر هم خیمه ها رو آتش میزدند .

چنان شور غم انگیزی ایجاد میشد که مردم از گریه و زاری خودشون رو پاره پوره میکردند.

خلاصه تا اذان ظهر ادامه داشت و بعد از اذان مردم هجوم می آوردند به طرف صف های غذای امام حسین که معمولا قیمه بود.

پشت هیئت ولی….

یاران امام حسین و یاران یزید بودند که بدون صف با همون لباس ها و شمشیر و تشکیلاتشون خوش و خرم داشتن در کنار هم قیمه میخوردن و شاد و شنگول عکس یادگاری میگرفتن.

آره رفیق دم بابام گرم

سیاست رو اینجوری یادم داد

با قیمه.

عزای عمومی

دچار درماندگی سیاسی شدیم همه

یه عده مون غمگین و مشغول طرفداری از راه قاسم سلیمانی 

یه عده هم خوشحال از مردنش و آرزوی شهادت برای بقیه همرزمانش

برای یه عده قهرمان و برای دیگری قاتل

بهت آور است حال و روزمان

چه بر سرمان آوردند

که اینچنین چندین دسته شدیم و از هم جدا

مایی که نه شروع کننده بودیم و نه توانایی پایان داریم.

درمانده شدیم

مسخ…

۳۶۵ روزمون باید عزای عمومی باشه.

سپهر پِدَسَگ

نزدیک چهارده سال اینجا بودم و ۳ سال هم قبلترش یه جا دیگه

جَمعَن تقریبا ۱۷ ساله که وبلاگی بودم و شِر و وِر نوشتم

حالا فک کن

اگه همون ۱۷ سال پیش بچه دار میشدم الان یه پسر دهه هشتادی داشتم که پشت لبش تازه سبز شده بود و همش داشت برای باباش گستاخی میکرد

یواشکی با دوستاش عرق میخورد و یه وقتایی هم دی**وث لباسش بوی سیگار میداد

آخه پو…فیوز بذار شا//شت کف کنه بعد برو سمت دود و سیگار

با یه مشت دختر و پسر مثل خودش معلوم نیست چه غلطی میکنه که دیر میاد خونه

اینو حمایت های بی جای ننه ش پروش کرده می دونم

کُره خر اگه تربیتش با من بود و روز اول یه دونه تو دهنش میزدم الان دکتر تحویل جامعه داده بودم

احترام و حرمت از بین رفته

هیچی اصن حالیشون نیست بچه های این نسل

نه بزرگتر و نه کوچیکتر و نه پدر و نه مادر 

این الندگو من آدمش میکنم

قروم.//..ساق واسه من میری سیگارررررر میکشی 

……

.

این چایی سازه ۲ ساعته داره تو سر خودش میزنه

حسش نیس پاشم چایی رو دم کنم 

چرا..؟

یادمه پنجشنبه ها قبلن انرژیم بیشتر بود

جفتک میزدم از کله صحرش تاشب

…..هعی میزد به سرم که بیام تو رو ببرم

چی شد واقعا

زندگی کشیدمون پایین و بدجوری حامله مون کرد

خاک تو سرم همش احساس زایمان دارم

🙁

آب کتری هم انگار تموم شد.

چند وجب فاصله

کل دنیا رو ریخته بهم 

هرچی جنگ و بدبختی و فلاکته مربوط میشه به همین چند وجب

…..شکم تا زیر شکم.

البته جیب هم در همین ناحیه قرار داره.