نگاهش

سر ساختمون بودیم و بعد ۲۸ ساعت پشت سر هم بدون استراحت تخریب و گودبرداری، سفارش غذا دادیم.

گذاشتم رو سقف ماشین که دست و صورتم رو بشورم و مشغول شم

یه پیر مرد ۶۰ ۷۰ ساله اومد و برداشت و گذاشت تو کیسه ش و رفت.

خداییش اینقدر که خسته بودم گشنه نبودم.

با نگاهم دنبالش کردم .

رفت پایین و چنتا سطل زباله رو گشت و دوباره برگشت بالا.

خیلی آروم از کنارم رد شد و یه لحظه چشم تو چشم شدیم.

بعضی وقتا نگاه آدما اینقدر حرف و احساس داره که با هیچ چیزی نمیشه تعریفش کرد.

ک…سخل شدم.

شاید از خستگی زیاد و کم خوابی این چند شب بود

نمیدونم ….ولی من خودمو تو چشمای اون پیر مرد دیدم.

دیدم و دلم خالی شد.