همین جاست
بهشت و جهنم و آخرتی وجود نداره
همه چی همین جاست…
– سهیل کفر نگو
خدا هم همین جاست .. چشم دیدن می خواد فقط
– چرت و پرت چرا میگی…!
…… 🙂
– عید غدیرت مبارک
……. 🙂
– 🙂
همین جاست
بهشت و جهنم و آخرتی وجود نداره
همه چی همین جاست…
– سهیل کفر نگو
خدا هم همین جاست .. چشم دیدن می خواد فقط
– چرت و پرت چرا میگی…!
…… 🙂
– عید غدیرت مبارک
……. 🙂
– 🙂
خدا رو میشه هرجایی دید…
تو زیبایی یه گل
تو وجود یه یاکریم
تو چشمای یه سگ
تو لبخند یه کودک
تو دستای چروک خورده پدر و مادر…
و هزار جای دیگه
فقط کافیه یه دور بچرخی و درست نگاه کنی
اینقدر بارون ندیدیم عقده شده برامون
زدیم بیرون
بیرون که نه
تو بالکن
چه هوایی….
دلمون سیگار خواس
یه قدم زدن بی هدف خواس
یه جای دور خواس
دلمون یه خدا خواس که کنارمون قدم بزنه و بیاد
بدون هیچ حرف و حدیث و سخنی
پنجشنبه ست
این گوشه از شهر
یکی دلش هواتو کرده و …
.
.
.
.
چی بگم آخه
این سه نقطه آخر رو میشه با هر چیزی پر کرد
این گوشه از این شهر
اصن روایت داریم سیب زمینی هایی که برای قیمه شام سرخ شده
خوردنش سرماخوردگی که هیچ
سرطان رو هم درمان میکنه
اصن مورد داشتیم زن نازا رو هم حامله کرده
دختر شوهر نکرده بختش باز شده
چک پشت باجه مونده پاس شده
و هزارتا چیز دیگه
یه جا دیگه هم روایت داریم که اون دنیا وقتی بریم بهشت ، یه حوری هست به اسم پوتیراییل که یه وضعیه اصن اووففففف
90-70-90 و با یه شاسی ماسی میزون و ناخون فرنچ کرده هی میاد و با یه عشوه خاصی دهنت سیب زمینی سرخ کرده میذاره
به همین برکت
حالا هی دروغ بگید و کارای بد بد بکنید و هی خودتون رو از بهشت دور کنید
همیشه به مو میرسه
اما پاره نمیشه
……
البته خودت پاره میشی که اونم فدای یه تار موت
خلاصه همیشه باید به روزنه ها و سوراخ ها امیدوار باشید
شاید نور امید یه هویی ازش زد بیرون
باور کن
دیدم که میگم
کلن این دماغ یا همون بینی
عضو مهمی هست و ازش بی خبریما
الآن اگه قرار باشه یه چیزی کوفتمون بشه ، اون وقت اگه دماغ نباشه
از چه جاهایی میزنه بیرون…؟
گوش …
چشم …
دهن …
:دی …
قدر دماغتون رو خلاصه بدونید
عضو مهمیه
بریم شمال
خوش گذرونی
کباب و جوج و منقل و آب شنگولی و صفا سیتی منگوله
بعد یه روز که حسابی در حال عشق و حالیم
گیر بدی بهم
جدی نگیرم
دوباره گیر بدی و گوشیمو یواشکی برداری و چک کنی
من بفهمم
دعوامون بشه
کوفتمون بشه
از دماغمون بزنه بیرون و
برگردیم بیایم
……
به به چه شمالی بریم شنبه
دروغ چرا …
آبریزش بینی داشته باشی
جلو چند نفر مشغول صحبت کردن باشی
یه هو عطسه ت بگیره
دستمال هم نداشته باشی
بعد از ته دلت یه عطسه بکنی که عمام هرچی عطسه ست
هیچی دیگه
واقعا سخته توضیح دادنش
ولی به قول یکی از ناظرین صحنه
خدارو شکر اسهال نبودم
….
اشکامو پاک میکنم و دماغمو میکشم بالا
نگاه میکنه .. میپرسه چرا گریه میکنی ..؟
با یه چهره مظلوم یه نگاه بهش میندازم و دوباره سرم رو میندازم پایین
باز اشکم رو پاک میکنم …آروم زیر لب میگم : تو چه میدونی از زندگی من
جدی تر میشه .. میگه : چی شده سهیل ، ترو خدا بهم بگو
نگاهش میکنم و میگم : به تو ؟ به تو بگم ..؟ سرم رو تکون میدم یه آه سوزناک می کشم
جلو خودم رو به زور میگیرم
پا میشم
میرم تو اتاقم…
و اون خیلی قشنگ تو خماری میمونه و من خرسند و خوشحال
خب حقشه .. از صب دارم ناله میکنم از سرماخوردگی و سینوزیت و آبریزش اشک و بینی ، اما تو باغ نیست اصن
بذار بمونه تو خماریش
والا