این نیز می گذرد

و چه راحت …
چقدر ساده تموم میشه همه چیز …
اگه من چیزی نمی گم دلیلش بی خیالی نیست …
سخت است …
دیدن پاچیدگی …
دیدن تمام شدن …
تمام شدن …
تحمل ندارم من …
واقعا به چیه این زندگی میشه اعتماد کرد …
سرنوشت چیه …؟!
نمیدونم …
…… به بن بست رسیدن سخته رفیق …
ولی چرا …؟!
چرا اینقدر ساده تموم میشه همیشه …!؟
چرا …
تموم میشه …؟
……
………..
…..

 

Foretime

نصف  شب بود….
هنوز تو خیابون تلو تلو می خوردم…
نمیدونم باس خاطر بی خوابی دیشب بود یا عرقه کار خودشو کرده بود…
عادت نداشتم به بد مستی…
یه سیگار تو دستم بود که میرفت عمرش تموم شه…. 
 یه زنه روسپی اومد جلو وگفت:…
– سیگار داری…؟
هم سیگار داشتم هم ادب ….
اما نمیدونم چرا دومیش یادم رفتو اولیشو که در حال تموم شدن بود و دادم دسش…
نگاهی بهم انداختو وگفت:
– خونه ،عرق،…جوره…؟
اولیو و دومیشو داشتم …
سومیشم داشتم…. جوونمردیو میگم….
اما باز نمیدونم…
شاید به خاطر مستی زیاد سومیشو یادم رفتو سرمو تکون دادمو گفتم:…
– دارم….
راه افتادیمو رفتیم…. 
فرداش دیگه هیچی نداشتم…..
….
نصف شب  
هنوز تو خیابون تلو تلو می خوردم ….
عادت کرده بودم به بد مستی …
یه زن روسپی اومد جلو …

…..
…….. پنجره تنها .