بچگیم توپ چهل تیکه بودم
ته اون کوچه تاریکه بودم
خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم
….
خیلی سالا رو یادم نمونده
دورمم خیلی آدم نمونده
من هنوز حرف دارم با چشات ، درد و دل کم نمونده
…………
جلوی در حموم نشستم و خودمو تو آینه نگاه میکنم
تلویزیون اونور روشنه و شهاب مظفری داره میخونه
-من برم هیچ کی تنها نمیشه…
زل زدم به خودم
میرم باز به فرودگاه امام و لحظه خداحافظی
…لحظه دل کندن
…رفتن
چشمام باز خیس میشه و …
-طفلکی مادرم بعد من حتمن افسرده میشه.