28

قدیما پشت خونمون یه جوب آب بود …
یادمه یه بار من از روش پریدم…
یادمه تو نپریدی و گفتی که میری به مامانم میگی که من پریدم …
یادمه دیگه هیچ‌وقت از اونجا رد نشدم …
یادم نیست ترس از مامان بود یا نفرت از تو یا بی‌حوصلگی …
اما آخرین باری که از اونجا رد شدم همین چند وقت پیش بود …
حوصله‌ام خیلی سر رفته بود …
مامان دیگه مثل قدیما جوون نبود  ….
تو‌ام هر چی گشتم پیدات نکردم …
آخر موقع برگشت جوبو دیدم …
البته دیگه جوب نبود…
روش قبرستون ساخته بودن…
………..
……………………..
……. سهیل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *